ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سارقان یک به یک اشعار مرا دزدیدند
حاصل عمر من، آثار مرا دزدیدند
جمع آلوده به تزویر و ملوث به ریا
گل به گل حاصل گلزار مرا دزدیدند
همچو تش وحشی و دیوانه و درنده صفت
نی به نی وسعت نیزار مرا دزدیدند
هنر ساختن هیچ بنائیشان نیست
رج به رج آجر دیوار مرا دزدیدند
استرانند سترون به سراییدن و لیک
طفل نوباوه افکار مرا دزدیدند
ساحت شعر دغلبازی و طراری نیست
که چنین رونق بازار مرا دزدیدند
شعر من نغمه هشیاری بیهوشان بود
ناکثان دیده هشیار مرا دزدیدند...
آرزو بزن بیرانوند
مرورت میکنم امشب میان خواب و بیداری
منم درگیر تو اما،تو از من کی خبر داری؟؟؟
خیالاتت زده بر سر که خواب از من گریزان است
خوره افتادهِ بر جانم از این درد خودآزاری
نشستم روبهروی آینه این بار در چشمش
زنی را دیدهام با خندههای تلخ اجباری
هجوم هجمۀ دلواپسیها بیقراریها
به روی قلب ویرانم ... شده مانندِ آواری
سرم میخواهد امشب پربهانه شانههایت را
پس از تو تکیهگاهش شانۀ بیجانِ دیواری
جنون سر رفته از شعری که از احساس لبریز است
تحمل رفته از دست غزلها بی تو انگاری
دوباره شب شد و شبزندهداریهای تکراری
من از فکر تو بیدارم،تو از حالم خبر داری !!!؟؟؟
آرزو بزن بیرانوند
می خوام فانوسو بردارم
اگه این شهر تاریکه
باید پیدات کنم امشب
با تو روزام نزدیکه
تو تو آغوش من بودی
چی شد گم کردمت حالا
منی که یک شبم هرگز
نگفتم من به جای ما
دارم رد میشم از اینجا
میون آجرایی که
برام دیوار می سازن
شبیه آدمایی که
به چشم غنچه بدبینن
خسا رو خواب می بینن
کسایی که میون خاک
برات آوار می چینن
بیا فانوستو بردار
می خوام شب هم زیبا شه
داره بوی چشات می یاد
گمونم عشق این باشه
می خوام فانوسو بردارم
اگه این شهر تاریکه
باید پیدات کنم امشب
با تو روزام نزدیکه
آرزو بزن بیرانوند
واسه ی منی که حبس ابدم
توی زندون بدون پنجره
غیر میله ها و دیوار سیاه
نبوده دور و برم یه منظره
تو بودی که گفتی می گیری برام
حکم آزادی از این اسارتو
گفتی نزدیکه رهاییمو فقط ،
همه چیز و بسپرم به دست تو
اما برگشتی و جای تبرئه
توی دستات حکم اعدام منه
اون همه دم زدی از رفاقتو
رو سفید کردی تو هر چی دشمنه
حالا جلاد منی و می بری
منو پای چوبه ی بلند دار
واسه ی بریدن این نفسا
نداری یه لحظه آروم و قرار
آدما حلقه زدن دور و برم
غرق لذت از تماشای جنون
تا ببینن چه جوری جون می کنه
یه نفر بین زمین و آسمون
دیگه هیچ فرقی نداره بودنم
زیر پامو دوست داری بزن ، نزن
دیگه واژه های مرگ و زندگی
هیچ کدوم فرقی ندارن واسه من
گفتی حرف آخرت رو هم بزن
من فقط یه آرزو دارم و بس
تو رو آروم نذاره حتی یه دم
یاد من موقع آخرین نفس
آرزو بزن بیرانوند
آمد ردیف شعر دلت با: نمی شود
دردم میان شعر و غزل جا نمی شود
می سوزم از حرارت و با دستمال خیس
تبلرزه های عشق مداوا نمی شود
دارم تمام یاد تو را درد می کشم
این دردها برای تو معنا نمی شود
دارند از کنار تو آرام می روند
این سالها که با تو و من ، ما نمی شود
بغضی گرفته راه نفس های شعر را...
ابری که جز به بارش دل وا نمی شود
هی سعی کرده ام که از این دل بشویمت
دارم تلاش می کنم اما نمی شود
هی منتظر نشستم و گفتی که: صبر کن
صبری شبیه غوره که حلوا نمی شود
پرسیدم از نگاه تو وقتش نیامده
این بود پاسخت که: نه حالا نمی شود
این خواب ها که برده مرا از خیال تو...
تعبیر عاشقانه ی رویا نمی شود
بیزارم از تمام جهانی که سهم ماست
جایی که مهر و عاطفه پیدا نمی شود
این آخرین شبی ست که خوابم نمی برد
دیگر، شبی به یاد تو فردا نمی شود
با آخرین غزل به هوایت گریستم
دیگر غزل سرای تو تنها نمی شود
دارم به رسم خاطره ها پاک می کنم
از روی گونه، اشک غزل را...، نمی شود...
فردا که قاب عکس مرا حجله می زنند
هرگز دلی برای تو شیدا نمی شود
آرزو بزن بیرانوند
بیدار مانده ام ولی اصلا سحر نشد
شب های تلخ وحشت من مختصر نشد
می خواستم که پر بزنم از سکوت خویش
با زخمهای کهنه ی این بال و پر نشد
یک عمر در سکوت خودم گریه کرده ام
حتی خدا هم از غم من باخبر نشد
سوزاندی و به ریشه من تیشه می زنی
یک لحظه چشمهای خودت شعله ور نشد؟
خنجر بگیر دستت و از روبه رو بزن
روزی اگر دو مرتبه از پشت سر نشد
در پشت شیشه های مه آلود سالها
همراز غصه های دلم یک نفر نشد
من را بگیر و زنده بسوزان و دفن کن
روزی اگر شکستن من با تبر نشد
آرزو بزن بیرانوند
میچرخد این سفینه اگر دور افتاب
چرخیدهام به دور تو هر روز با شتاب
حالا که چون زمین به مدار تو بستهام
پس افتاب باش و به تاریکیام بتاب
گفتی که اهل درد به دوزخ نمیروند
دردی ببخش تا که نمانم در این عذاب
امشب اگر تو نوح نباشی برای من
تا صبح غرق میشود این کشتی خراب
دیروز گفته بود در عشقش فنا شوم
امروز امر کرده بمانم در اضطراب
یخ کردهام کنار تو ای آبی بزرگ
ای موجِ تیره و سرکش به پیچ و تاب
پیوسته تر بریز برایم زِ آتشت
امشب مخواه جام مرا خالی از شراب
آرزو بزن بیرانوند