ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ای رفیقِ دیرین، چه شد این عهدِ تو پایند؟
چو سپردی ما را به غم و دردِ جدایی؟
آن همه مهر و وفا، همه گویی نبود ست،
رفیقِ تازهات را تو چه دانی زِ رهایی؟
چشمهایِ خیانت، تو نبستی به رویِ ما،
پشتِ پا زدی بر همهی آن روزهایِ ما
عشقِ نو، تو را بُرد و کهن ره گم کردی،
آه زین سفر، کاش نبودی، کاش نبودی!
رفتم ز دلِ تو، همچو پرِ خشکِ خزان فتاده،
هر چه بود ز مهرِ تو، شد ز یاد، فراموش
دل به دامانِ تازهای افکندی و گم گشت،
ما شدیم خاطره، تو شدی مست و مدهوش
آه زین معامله، که تو کردی و نادید،
کهنه را به نو فروختن، آیینِ تو شد؟
رفیقِ تازهات را تو چه دانی زِ پشیمان؟
روزی این نو هم کهنه شود، آنگاه بِسوزی
نیماحاجی
گریه کن ای یارم،چوگریه اثردارد
ناله کن ای دلا، این ناله ثمردارد
گریه کن بر هر عشقی، که نگرفتِ جان
هرکه اهل عشق باشد، زدیده خبردارد
ای دل اگر غیرت بُوَد، بر آه وبر اَشکی
دیده زهرغیرت ، غیرت چشمِ تردارد
در این سال پر،ز درد وغم و افسوس
بدان که هر سال، مُحرم و صَفَردارد
گرمنم همره ، بانور شمس وخورشید
دانم که خورشیدهم ، بر من ضرر دار
آنجا که شانسی بود ، از غافله راندن
هرجا که خوش باشد، زما حَذر دار
خوشبختی خوشرویی،از ما فرار دارد
گردست زنیم برخاک ، قصدِ کَپر دارد
هرجا رَوَم آبَش، فکرِ تمام دارد
گردست زنیم برگُل، خارِ دِگر دارد
این گریه وزاری است، که دلخوش زما دار
هرجاسیب و سیر بُوَد ،قصدِ حَجر دارد
گریه کن ای( ولی) ،گریه بما رهی دارد
غیرازگریه و زاری، گویا عصرِ قَجَر دارد
ولی الله قلی زاده
ابر بی باران را چه سود
مهر بی مهربانان را چه سود
دل بی دلدادگان را چه سود
ناز بی نازداران را چه سود
مطاع بی خریداران را چه سود
می بی میگساران را چه سود
عشق بی عاشق و معشوق را چه سود
دوستی بی دوستداران را چه سود
گل بی گلعذاران را چه سود
نکته بی نکته دانان را چه سود
شکر بی شکر گزاران را چه سود
غم بی غمگساران را چه سود
شادی بی شادمانان را چه سود
لاله بی لاله کاران را چه سود
دشت بی لالهزاران را چه سود
کمان بی کمانداران را چه سود
جان بی نقد جانان را چه سود
اسب بی سواران را چه سود.
احمد پویان فر
ما دوای درد خود درعشق پیدا کرده ایم
بر سر خوان محبت دل رسوا کرده ایم
ماه را در منظر چشم دل ها کاشته اند
بوستان شرمناک ازعطر شماها کرده ایم
دیده را جیحون برای دیدن شب های ماه
قایقی بادبانی برشط ایقان مهیا کرده ایم
جان و مال و زندگی دادیم خراجات دلی
وه از این جان نثاری که مسمٌا کرده ایم
داغ هرننگی به سینه ها زدند بی اعتبار
تا که فهمیدند رسم پیمان را احیاء کرده ایم
آسمانا ابر باران خیز بیاور بر اندیشه ها
چشم ،انتظار رحمتی مانند تارا کرده ایم
عبدالمجید پرهیز کار
دردم را درون سینه نگه داشتم و قرار نوشت
از تو دور نخواهم شدو این را هم هزار نوشت
عمرم تهی شدو در سیر این روزگار نحس فلک
چرخید و چرخید سرنوشت مراهم قطار نوشت
جاری شد وجاری شداشک های منهم چو باران
برگونه هایم نشست ویاد تورا هم جوار نوشت
چشمم برنگ توافتادو تقدیر شدوتحریر گشت
عشقی پسند کردم و رنگ مرا هم مزار نوشت
فرسوده گشت و عمر من هم چو مجنون رسید
ازلیلی هم خبری نشد سپیده راهم عذار نوشت
پیموده راهیراکه فلک هم دراختیارمن گذاشت
باعکس رخش جعفری بنال صورتش نگارنوشت
دنیاراهم دوروزهست و مال وثروتت رفتنیست
شعرهای تورانگاه کردم ومال وثروتم تبارنوشت
علی جعفری
خدایا سپاسم بهسویت روانهست
تویی مهربان،عشق تو بی بهانهست
تویِ سختیها، من فقط با تو هستم
به تو تکیه دارم ،تو را مِی پرستم
به راه بدی ها نذار پا بذارم
به راه قشنگه خودت واگذارم
اگر گم بشم توی شبهای تاریک
تو ماهم میشی، می درخشی ز نزدیک
اگر دل بگیره ، تو شادی می باری
اگر ابر ،تیره تو بارون می یاری
تو آرامش وقت دلتنگی هستی
همون وعده ای که از اول تو بستی
طهورا عسکری داریونی
جایگاهِ عشق.حکیمانه
دل اگر خالی کنی از کینه ها
جایگاهِ عشق گرددپر صفا
توزخود بینی بکن خود را رها
بیشتر با خلق گردی آشنا
محمد باقر انصاری
ازنسیم آمد ندا روزی مرا
نیست درعشقت مراچون وچرا
بربلندای خیال خویش
بافتم رویاومی گویم سخن
گفتمش ای نازنین بی مثال
دارمت من نیزجانا درخیال
باتومی گویم سخن هرروزوشب
نیست من را،این حکایت درعجب
صحبت ازنیروی چشمانم نمود
مانع گفتن ِسخن، ازعشق ،نمود
عشق راصیاد خواندآن نازنین
ازجوانی گفت الفاظی متین
درخیالستان چون سرگردان شدم
ساعتی ازاین سخن حیران شدم
باب دل ،وا، کردبعدازآن مرا
بُرد من را،ناگهان درآن سَرا
گفت مهتاب است امشب بَهرِما
خوشه ی پروینِ چشمت راصفا
نسیم منصوری نژاد