یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من غرق شدم تو چرا به نظاره نشستی؟

من غرق شدم تو چرا به نظاره نشستی؟
تو نگیری که گیرد ز منه فتاده دستی

همه عمر و هستی ام به پای تو هدرشد
پس چرا بسان بیگانه ای به من هستی

بهر تو پیمانه وجام می ام را بشکستم
که نکند تو را نشناسم به عالم مستی

در رونق من چو پروانه بودی به دورم
کنون چه شده موم شدی به پیله رستی

ز تو نیست خبط وخطایی۔زمانه اینست
برو که چو رسم بی وفایان دلم شکستی

روزی بگشودم به قدمت قلب و وجودم
تا ز مرکب افتادم در قلبتو برام بستی

تو که قدر منو قدر وفایم هیچ ندانستی
دانم که زمانه می کشد تو را به پستی

داودچراغعلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد