ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در آینه
سردرگم تر از همیشه
زل زدهام به غریبهی روبرو
غرق
در گودال چشمهای بی جواب!
چرا و چرا و چرا...؟
اگر گوسفندانِ ذهنم را
به چرا هایم برده بودم
الان پروار پروار
در کوله بارم پرگار داشتم
برای دور دور در اندرزگو
و شاید
چند چوب اسکی
برای پیستِ
غمهای تلانبار شده
همان بهتر که خودم را
قاب کنم
یا لای یک کتاب
پَر پَر شوم میان خاطرههای خوب
دستهایم از آسمان کوتاه است
میکارمشان...
بعد زندان زمستان
برگهایم
با ابرها خواهند رقصید
و نور را به کاسهی سرم دعوت میکنند
تا سیگاری که قول داده بودی را
در چشم بیقراریها
خاموش کنیم
و نقش ترنج بکشیم
بر دیوارهای خاکستریِ
ذهنی علیل
که پاهایش
در مرداب گذشتهها مرده!
و جنازهاش در سردخانهی آینده
تا زخمهایِ کهنهاش را
غسل تعمید کنند
مهدی بابایی راد