یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گفتم که بدخویی ولی باور نمی کردی

گفتم که بدخویی ولی باور نمی کردی
گفتم که بس کن، لیک تو آخر نمی کردی
بیهوده گو و سخت گفتار و خشن بودی
آن عاشقی ها را ولی،دیگر نمی کردی
دستان تو آلوده ی دست خلایق شد
ای کاش خود را همره کافر نمی کردی
دیدم که از راه مسلمانی به دور هستی
دیدم که این اندازه پند...در سر نمی کردی
دیدم که وجدانت میان منجلاب افتاد
دیدم که او را را داخل این شر نمی کردی
رقصیدی و از ظلمت شب قصه ها گفتی
آتش به پا کردی ...ولی محشر نمی کردی
تاریک ماندی در دل محجور اقیانوس
اما نگاهی بر غم جانسوز خاکستر نمی کردی
دیدم که پهنای وجودت را گرفته جهل
فکری به حال ذهن بی بستر نمی کردی
راندی و رفتی تا سیاهی های ذهن سرد
آیا ، تو عاشق بودی ؟؟؟؟؟ و باور نمی کردی؟؟؟؟


نرجس نقابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد