یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از این گنجایش متروک،غروری تازه می خواهم

از این گنجایش متروک،غروری تازه می خواهم
حبابی ترس سیمایم،عبوری تازه می خواهم
در این متروکه ی آبی، که تارش را تنیده عشق
حضوری گرم و دلخواه و سطوری تازه می خواهم

نشستی، پیش همسایه، و گفتی از سکوت من
و گفتی دوستش دارم....به طوری...تازه می خواهم
و گفتی غرق در ترسی، سیاهی برده تابت را؟
و گفتی از خدای نور....که نوری ...تازه می خواهم

نه عشقت می شود باور نه مرگت می رود در سر
شنیدم گفته ای کورم و گوری ...تازه می خواهم؟
طمع پر کرده چشمت را، به دنبال تمنایی
خوشی زیر دلت هست و سروری تازه....می خواهی؟

دو روزی مانده از عمرم، ولیکن در جنون لمسی
تمام دلخوشی از توست، وفوری تازه می خواهی
ندانستی که کوتاه است، زمان ماندن گل ها
شکستی شاخه هایم را،،،،، حضوری تازه می خواهی

ندانسته و یا اگاه، زدی خود را به رسوایی
گمانم که حراج است عقل....شعوری تازه می خواهی
زمان قفل است در چشم ام، و تو ثابت تر از اویی
و چکش میزنی بر دل...صبوری تازه می خواهی


نرجس نقابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد