یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از دوری تو سوختم

از دوری تو سوختم
آنچه پنداشتم از یاد بردم
چه دست نیافتنی شده
تک لحظه دیدارت
سردم و خاموشم
همچون قلب یخی
ناتوانم و خسته دل
از هجر پایان نیافته ات

تمنای وصال تو پیرم کرد
درویش کوی تو شدم
عزلت زده دیار غربت شدم
در وطنم ولی غریب خانه ام
تنها و جا مانده‌ام
از عشقی به درازای شب یلدا
به بلندای درخت اقاقیا
به خیسی دیده ماتم زده ام
به دل پژمرده ام

آرزوی طلوع ماه در قاب چشمانت
من را شیفته شب مهتابی کرده
غزل خوان کوی تو شدم
شاید دیدارت را بسرایم
با تک بیت عاشقی
تورا دوست دارم

گله ای ندارم
سرنوشت چنین نوشت
در فراقت بسوزم و خاکستر شوم
شاید نسیمی من را پیش تو آورد
در آخرین لحظات بودنم
من تنها و بی آشیانه ام
قلبت رو بفرست
جان پناهم باشد
شاید احساسم
دیگر یخ نزد

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد