یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آن لحظه که حسرت مرا هی دار می‌زد

آن لحظه که حسرت مرا هی دار می‌زد
بر قامتم برگ صنوبر زار می‌زد
شاید که هر دو خسته ی یک راه بودیم
چون هر نگاهش در نگاهم جار می‌زد
آن شب دلم دریاچه‌ای از موج خون بود
شاید خدا پارو به نام یار می زد
شاید تمام مشق همزادم غلط بود
این شبهه بر وجدان من هشدار می‌زد

هر لحظه در افکار خود پیچیدم از درد
گویی که در پیله مرا یک مار می‌زد

پروانه آجورلو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد