ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دیدم سراب را و گمانم که آب بود
افسوس آب نبود آن، سراب بود
در اوج تشنگی و میان کویر داغ
روشن ترین تصور ذهن من آب بود
آن جا که هیچ چشمه وچاهی خدا نداشت
پژواک نیست آب عطش را جواب بود
دردی به جان تشنه ی رگ ها روانه کرد
آن بخت نامراد که دایم به خواب بود
ناگاه در گشوده شد و باغ شد، کویر
آمد به خانه آن که تنش در حجاب بود
یک جفت چشم، آه، نه، یک جفت آسمان
در چهره ای که ماه تر از آفتاب بود
از چشمه ی زلال لبش نور می چکید
روی دو گونه اش دو گل ماهتاب بود
آمد کنار تخت، نشست و سلام کرد
در من لهیب آتش صد التهاب بود
لب بر لبم نهاد و تنم داغ داغ شد
آخر لبش نه لب که عقیق مذاب بود
با بوسه مست کرد مرا مست مست مست
هر بوسه اش هزار پیاله شراب بود
من گیج.. او برهنه و سر تا به پای او
از نابِ نور... گیج شدم.. نورِ ناب بود
آمد برهنه در بر من همچو روح آب
نه،.. آب نه..، که آتشِ در پیچ و تاب بود
تا خواستم بنوشمش از شاخه پر کشید
نه آب نه شراب، که خواب و سراب بود
وقتی به هوش آمدم ... اافسوس ... زندگی
تصویری از سراب به چشم حباب بود.
غلامحسین درویشی