ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گر چه گفتم با دلم اینگونه لجبازی مکن
من که رفتم باکسی دیگرچومن بازی مکن
دوستت دارم تو میگفتی که ویرانم کنی
له شدم من زیر پا ، اینگونه غمسازی مکن
چونکه دانستی برای تو چنین دیوانه ام
آنچنان کشتی مرا حتی ز خود بیگانه ام
غرق اندوهم تو کردی در دل دریای خود
مثل مجنونی شدم چون همدم پیمانه ام
معنی مهرووفا داری که میگفتی چه سود
این همه نامهربانی ها که میکردی چه بود
تا شوم اینگونه من بازیچه ی دستان تو
روز وشب نفرین کنم برآنکه قلبم را ربود
بازهم افسرده وماتم زده
درسکوتی مبهم وُبی اختیار
بازهم ذهنی پریشان ، دل اسیرو بیقرار
کاش میشدحس کنم آغوش اوباردگر
تاکه کنج خلوَتش نجواکنم من بی گُدار
لیک دانم پاره کرده توردل
تارهاگردم ازاین طوفان عشق
حال ، رشته ی اندوه میبافد دلم
تا به دار آویزد این غمهاودرد
غصه هاچادربه سرخیمه زده برحال زار
بغض هم کز کرده کنج دیگری
وقت رفتن شد ، اما بی هدف
میروم شایدکمی خالی شود
شوروشوقِ اودگر ازخاطرم
گرچه مقصدرافراموشم شده
ومن مجنونم وُگم کرده راه
کریم لقمانی