یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

برایم شعر می خوانی

برایم شعر می خوانی
ماه پشت ابر
برایمان چشمک می زند
و ستاره ها را
به میهمانی دعوت می کند
ماه هم می داند
آرزوهایم زیاد بلند نیستند
یک میز چوبی
و چشمهای تو
و کاغذ و قلمی که
زیر باران اشکهایم
خیس نشده باشند
حالا نگاهم کن
کلمات چقدر در حضور تو
مرا به بازی گرفته اند
آرام ،،،، آرام ،،،،،
از چشمهایی می نویسم که
سالهاست فرش قرمز را
زیر پایم پهن کرده ند
و قدم به قدم
نگاهم می کنند
از احوال دلم
حتی یک کلمه
حتی یک کلمه،، هم نمی پرسند
ولی من برنده ی بازی
در میدان عشق شده ام
چشمهایی بی مثال
که نه سبز است و نه آبی
نه سیاه است و نه میشی
مرا از من
دوباره، باز پس گرفته اند
اکنون عروس دنیای خیالم
و بسوی نگاه زیبایت
با ناز می آیم
آری نگاهم کن
به نام قلم
و به نام چشمهای تو
که من با نفسهای تو
با روح در امان تو
خوشبخت ترین، زیباترین
عروس عالم گشته ام
یک لحظه بود ... ...
و سکوتی که ،
از چشمان تو
در من ... جاری شده بود
آه ... ...
دوباره مرا
از من، باز پس گرفت.


راضیه بهلولیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد