یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من شعر میخوانم تو را

من شعر میخوانم تو را
غزل میگویمت
تا که شاید ذره ای جانم بیارامد ز درد دوریت
من طنین دلنواز بردگی سر میدهم
که جانا ،در امان باشد
من ز هر بیگانه ای ویرانه ام
من ز درد دوست ها دیوا نه ام
دشمنم یارم شد و دوستم بیدرمان من
لیک هر روز ازل من تورا سر داده ام
بایدی از دیدنت نیست نترس
من ز اندوه نبودت هر دمی جان داده ام
صبح و شب هرگز نشد باور بکن
من زمان را ۱ سالی میشود رد داده ام
جای قلبم را که کندم ماه پیش
جای آن سنگ بزرگی زاده ام
مغزم از دور تهیست
قلبم از دور به دست
من به هیچ
جانم که هیچ از هیچِ هیچ
باورم دارم که عاشق نیست هیچ
تا که امشب را گذر کردم عبور
تو میدانی که صبحی میشود زین راه دور؟


نرگس پاکدامن دنیوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد