یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هفت درس مولانا

هفت درس مولانا

درس اول ...
عشق را بی معرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن

درس دوم ...
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها، زشت یا زیبا نکن

درس سوم ...
پیرو خورشید یا آیینه باش
هر چه عریان دیده ای افشا مکن

درس چهارم ...
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن

درس پنجم ...
دل شود روشن زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای، حاشا مکن

درس ششم ...
زر بدست طفل دادن ابلهی ست
اشک ر ا نذر غم دنیا مکن

درس هفتم ...
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن

یعنی...

نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی!

نمی¬بینم تو را ابری¬ست در چشم تَرم یعنی

 سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم

فقط یکریز می¬گردد جهان دورِ سرم یعنی

 تو را از من جدا کردند و پشت میله¬ها ماندم

 تمام هستی¬ام نابود شد، بال و پرم یعنی

 نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم

اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟

 اگر ده سال بر می¬گشتم از امروز

می¬دیدی که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنی

 تنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کن

پس از من آنچه می¬ماند به جا؛ خاکسترم یعنی

نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم

 اگر منظورت این¬ها بود، خوبم... بهترم یعنی!

 مهدی فرجی

خوشبختی بزرگی ست

خوشبختی بزرگی ست

که ما

در دو سوی یک عشقِ تنها

لحظه های آشنا را نفس می کشیم

تو با دهان گل های صحرائی

من با گلوی تعبیر یک رؤیا

خوشبختی بزرگی ست

که ما

زیر باران عشق

با پای هم راه می رویم

با چشم هم می بینیم

و با قلب هم دوست می داریم

خوشبختی بزرگی ست

که ما

سیب ها را می شناسیم

و نیمکت ها را می فهمیم

خوشبختی بزرگی ست

خیالی که

تو را پیش من می آورد

و مرا پیش تو می نشاند

خوشبختی بزرگی ست

که ما

عشق را عاشقیم

تو آن سوی فصل لانه ها

من این سوی کوکوی کبوترها


پرویز صادقی

من آن پروانه ی مستم ز رنگ قرمز آتش

من آن پروانه ی مستم ز رنگ قرمز آتش
که از لای چراغ شب بجویم منفذ آتش
به دریای خیال خود شناور گشته ام دیگر
ودر معنای این دریا دلم در معرض آتش
تمنایی نمی‌گیرد تلاش مرکز مجمع
خیابانی پر از خونست و اشکی مرکز آتش
لباس لطف خاکستر آگر همپای خاک آید
نهیب و شعله می خیزد ز سوز جانپز آتش
من اینجا در ته دالان خود افتاده و گیجم

نشسته شاید از گنگی بروی ماخذ آتش
چو شعر صامتی باشد دگر چشم سعید امشب
سکوتی شعله می‌گیرد ز نای کاغذ آتش

سعید آریا

دل دادم به چشمان فیروزه ای تو

دل دادم به چشمان فیروزه ای تو
هوا بارانی شد؛
رنگین کمان دیدنی ست
زیر گنبد کبود آسمان نگاهت
و نقش می بندد خط مژگانت
بر پردهِ سفید دفتر شعرم
همچون زیبایی قلمزنی های نقش جهان!


مرتضی سنجری

نگاهِ تو ...

بعضی از نگاه ها
صدایِ قشنگی دارند
بدون کلامی
جویایِ حالت می شوند
بدون کلامی
" دوستت دارم " را می گویند،
بدون کلامی
آرامش و اطمینان را
به قلبت بر می گردانند

بعضی از نگاه ها
صدایِ قشنگی دارند
دُرست مانندِ نگاهِ تو ...

سپیده_قنبری