یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آتش به دریا می رود

آتش به دریا می رود
عاشق و شیدا می شود
ناگه که باد می رسد
غوغا و حیران می شود
دریا, باران می شود
باد, به خون می کشد
آتش مجنون می شود
دریا, این‌سو, آن‌سو می رود
عشقش به آتش می رسد
آتش, گرفتار می شود
جانا که باد می بَرد
آتش فروکش می کند
دریا به هر سمتی رود

بازم اسیر باد شود
دریا ز عشق دردی کشید
دردی که از تیغ بدتر است...

سارا شهریاری مقدم

من را ببر به دنیای کودکی مان

من را ببر
به دنیای کودکی مان
کفش های تا به تای تو
خنده های من
قهر های تو
گریه های من
باز
دست های تو
در دست های من


منوچهر پورزرین

بخوان مرا

بخوان مرا
بکن رها
ز دست واژه ای
خموشی من است
به نام تو
به آسمان سلام میکنم
گل سرخی ناپیدا
مرا پاسخ نمی‌گوید
تن خسته از پاییز
دستی میکشم
بر سر آذر
و میگویم
دوستت دارم
تا لحظه ی آخر

فاضله هاشمی

باران اگر به خانه ی من سفر کند

باران اگر به خانه ی من سفر کند
روح خزان شده ام زنده میشود
آن جفت ماهی عاشق درون من
با بوسه ای دوباره لبخند میزنند

خورشید اگر به قلب من نفوذ کند
دیگر از سایه ی تنهایی نمی‌ترسم
دیگر به نور های ساختگی بها نمیدهم
از زیر زمین خانه, آسمان را میبینم

پرنده در آسمان من پر نمی‌زند
تا به من پیغام صلح با خودم دهد
آه نمی‌دانم در کدام قفس زندانی ست
آیا به خاطر دارد رنگ آزادی را؟

روح رنجور بی گناه من میگرید
در مرگ خاموش عشق و امید و صلح
رها میشود از بند, روزی چند
اندکی زمان لطفا... اندکی زمان

زهرا وحیدی

پاییز را کم کنید

پاییز را کم کنید
اجرای آذر خوب نیست
یلدا برگزار نمی‌شود
بلیط هایمان را پس دهید

فاضله هاشمی

خیالم جز تو

خیالم جز تو
جائی برای رفتن ندارد
توئی که
رونق بازار شعرهای منی

پرویز صادقی