ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
به دیدارت می آیم
یک فنجان چای گرم
و کمی لبخند
مرا کافی ست
منوچهر پورزرین
اکنون،
پاییز است و
باران و من،
اما،
تو نیستی و
بیهوده است
این جمعِ ما
مروت خیری
ای مادر و معشوقهی توأمان
که نظمِ تمام قبلهنماها را بر هم میزنی!
جهان کوچکتر از آن است که تو را گم کنم!
تو پنجرهای رو به مدیترانهای
و ترانهای که هزار جایزهی گِرَمی را درو خواهد کرد!
دیواری هستی میان من و مرگ
و گلی که پاییز از عطرش پا سست میکند...
تو سیبِ گلابی در دستهای بایر من هستی
و من میخواهم دو حبه ترانه شوم
در چای زندهگیات…/
"یغما گلرویی"
(بخشی از شعر بلند "از سرگذشتهها")
تکه ها را که چسباندم
دیگری بودم
پاورقی زندگی
یکی بنویسد
...
چــنـــد ســــــال بــعــــــد
حمید صراف
من اگر یک روزی ،
بِرَوم از دل این خانه ی تنگ ،
قلب من هیچ زمان ،
هوسِ چیدن آلوچه ی باغ ،
یا که خندیدنِ ما ،
از پسِ پنجره های مشکوک ،
یا شکارِ لبخند ،
از لبِ خیسِ پدر نمی کند!
قلب من هیچ زمان ،
پیِ یک مونس بارانی نیست ...
قلب من خوابیده است ،
مثلِ خرگوش لب خیس پدر!
مثلِ آلوچه ی سرما زده ی فصلی سرد
مثل مرگ خنده های مشکوک
بر لب پنجره های کودکی
قلب من تنگ تر از روزنه ی سوزن تنهایی هاست ....
قلب من خوابیده است ...
الهام منصور