ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نمیدانم خدا ،
از جانِ قلب من چه می خواهد؟!
برایم نقشه می چیند!
گهی تقدیرِ من زیبا ، پر از عشق است و شیرین است ،
تمام روزهایم میتپد ،
مانندِ قلبِ عاشقی مجنون،
و شبهایم ،
چنان آغوشِ عاشق گرم و رنگین است ...
گهی کابوس می سازد ...
تمام روزهایم می تپد ،
مانند قلبِ شاعری ساده ،
سیاه و زرد و بارانی ،
شبیهِ قایقی در دامِ طوفان گیر افتاده ...
و شب هایم ،
پُر از اندوهِ هجرانِ دو عاشق یا دو دلداده .
دلم دریایی از آرامش و تسکین می خواهد ...
و یک قایق که از شعرِ نوی سهراب می آید ...
و بادی که مسیر مقصدم را خوب می داند ...
نمیدانم خدا
از جانِ قلب من چه میخواهد ...
الهام منصور
من اگر یک روزی ،
بِرَوم از دل این خانه ی تنگ ،
قلب من هیچ زمان ،
هوسِ چیدن آلوچه ی باغ ،
یا که خندیدنِ ما ،
از پسِ پنجره های مشکوک ،
یا شکارِ لبخند ،
از لبِ خیسِ پدر نمی کند!
قلب من هیچ زمان ،
پیِ یک مونس بارانی نیست ...
قلب من خوابیده است ،
مثلِ خرگوش لب خیس پدر!
مثلِ آلوچه ی سرما زده ی فصلی سرد
مثل مرگ خنده های مشکوک
بر لب پنجره های کودکی
قلب من تنگ تر از روزنه ی سوزن تنهایی هاست ....
قلب من خوابیده است ...
الهام منصور