یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نمیدانم خدا ،

نمیدانم خدا ،
از جانِ قلب من چه می خواهد؟!
برایم نقشه می چیند!

گهی تقدیرِ من زیبا ، پر از عشق است و شیرین است ،
تمام روزهایم می‌تپد ،
مانندِ قلبِ عاشقی مجنون،
و شبهایم ،
چنان آغوشِ عاشق گرم و رنگین است ...

گهی کابوس می سازد ...
تمام روزهایم می تپد ،
مانند قلبِ شاعری ساده ،
سیاه و زرد و بارانی ،
شبیهِ قایقی در دامِ طوفان گیر افتاده ...
و شب هایم ،
پُر از اندوهِ هجرانِ دو عاشق یا دو دلداده .


دلم دریایی از آرامش و تسکین می خواهد ...
و یک قایق که از شعرِ نوی سهراب می آید ...
و بادی که مسیر مقصدم را خوب می داند ...

نمی‌دانم خدا
از جانِ قلب من چه می‌خواهد ...

الهام منصور

من اگر یک روزی ، بِرَوم از دل این خانه ی تنگ ،

من اگر یک روزی ،
بِرَوم از دل این خانه ی تنگ ،
قلب من هیچ زمان ،
هوسِ چیدن آلوچه ی باغ ،
یا که خندیدنِ ما ،
از پسِ پنجره های مشکوک ،
یا شکارِ لبخند ،
از لبِ خیسِ پدر نمی کند!
قلب من هیچ زمان ،
پیِ یک مونس بارانی نیست ...
قلب من خوابیده است ،
مثلِ خرگوش لب خیس پدر!
مثلِ آلوچه ی سرما زده ی فصلی سرد
مثل مرگ خنده های مشکوک
بر لب پنجره های کودکی
قلب من تنگ تر از روزنه ی سوزن تنهایی هاست ....
قلب من خوابیده است .
..

الهام منصور