یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با لشکر غصه جنگ کن تا برسم

با لشکر غصه جنگ کن تا برسم

در آینه ها درنگ کن تا برسم

خورشید زمان کودکی هایت را

بنشین و دوباره رنگ کن تا برسم


- علی مظفر

پاسی از شب رفت و وقتش شد که بی تابت کنم

پاسی از شب رفت و وقتش شد که بی تابت کنم

آمدم با شعر های تازه بدخوابت کنم

چشم در چشمم که باشی کار دستم می دهی

مثل قندی دوست دارم در دلم آبت کنم

شاعران از خال هندوی تو خیلی گفته اند

من به فکر سوژه ای هستم که نایابت کنم

حرفی از لبخند مرموز مونالیزا نبود

قبل از آن که سینه ی دیوارمان قابت کنم

یک غزل،یک بیت،یک مصراع حتی کافیست

در نگاه نسل های بعد جذابت کنم

ترسم از آن است با دست خودم آخر تو را

قرن ها مانند یک ضرب المثل بابت کنم

بهتر است از خیر شعر و شب نشینی بگذریم

قبل ازاین باید فقط با حیله ای خوابت کنم...


- محمد حسن ملکیان

حیف! با این‌که دوستت دارم

حیف! با این‌که دوستت دارم

سهمِ دستانم از تو پرهیز است

قسمت‌ام نیستی و این یعنی:

زندگی، واقعا غم انگیز است...


- امید صباغ نو

اظهارِ فضل کردن چیست ؟

 اظهارِ فضل کردن چیست ؟
مسئله ای که ما در آن بسیار کارکشته و خبره ایم
با سابقه ای به قدمتِ عمرمان.
عشق میکنیم که هندزفریِ نفهمی را بچپانیم توی گوشِمان و هی حرف بزنیم هی حرف بزنیم و هی فضل و عقل و هوشمان را به رخ هم بکشیم.
خداوکیلی ژستِ قشنگی ست!
اینکه لم بدهیم گوشه ی مبل (اصولا یک پا را هم روی دیگری می اندازیم و گاهی قلمی هم در دست داریم)بعد قاضیِ همدیگر شویم،
حکم صادر کنیم،حکم را اجرا کنیم و عینِ خیالمان نباشد عقیده ی ما،عقیده ی ماست،
لزومی ندارد دیگران با ما هم عقیده باشند.

ما نمی بینیم،نمی شنویم،درک نمیکنیم،
اما نظر می دهیم.

ما نمی فهمیم همان اندازه که یک جمعیتِ هم عقیده زیباست،
فردیتِ عقیدتی هم زیباست و البته حق هر انسانی.

ما حق آدم ها را از هم سلب میکنیم،
ما خدا نیستیم ولی خدایی میکنیم.
ما آدمیم ولی انسان؟مطمئن نیستم...

ما دانلودِ حجمِ هشتصد مگابایتیِ یک فیلم را به حجمِ چهار پنج مگابایتیِ پی دی افِ یک کتابِ فلسفی ترجیح می دهیم

ولی باز حرف های فلسفی میزنیم،دیالوگ های فلسفی رد و بدل می کنیم و دلمان خوش است که چه قدر فاضل و عاقلیم..

و آدم گاهی به وجد می آید وقتی می بیند دور و برش چه قدر فیلسوف و چه قدر دانشمند وجود دارد!

 مهسا پناهی

خستگی و حوصله نداشتن که به معنای دوست نداشتن نیست ،

خستگی و حوصله نداشتن که
به معنای دوست نداشتن نیست ،
آدمها حق دارند گاهی کلافه باشند
و دلشان تنهایی بخواهد ،
مگر مادرها وقتی از شیطنت و لجبازی بچه هایشان خسته میشوند و میگویند دیگر دوستت ندارم چیزی از دوست داشتنشان کم میشود؟
یا پدرها که گاهی یادشان میرود با بچه هایشان بازی کنند و آنهارا ببوسند دوست داشتنشان تمام شده است؟
من هم دوستت دارم ،
حتی وقتی یادم میرود در طول روز با پیام های عاشقانه حالت را خوب کنم
یا گاهی که چایَت را داغ میخوری فراموش میکنم چشم غٌره بروم و مجبورت کنم برای سرد شدنش صبر کنی
یا وقتی لباس جدیدت را نشانم میدهی و نمیگویم چرا بی من برای خودت خرید کرده ای...
تمام عصرهایی که آمدی و در آغوش نگرفتمت ،
بد اخلاق بودم و دلم تنهایی میخواست ،
تمام شب هایی که برایت شعر نخواندم و بیدار نماندم که بخوابی و نگاهت کنم ...
تمام این وقت ها عشقت مثل باران بر سرم میبارید
اما جانِ دلم ،
آدم گاهی یادش میرود عاشقی کند ،
نه اینکه عاشق نباشدها ، اتفاقا خیلی عاشق است
اما حالِ حوصله أش ابریست و ترجیح میدهد عشق را پشت ابرِ اندوهش پنهان کند تا آفتاب سرزندگی و نشاط دوباره بتابد.
اینجور روزها برای همهء آدمها اتفاق می افتد
چون هیچکس آنقدر قدرتمند نیست که حالَش همیشه خوب باشد و دوست داشتن را مدام زمزمه کند ،
کاش حال بدِ هم را درک کنیم
و خستگی و بی حوصلگی را پای بی علاقگی نگذاریم...
.....
راستی جانِ دلم
حتی وقتی حال حوصله ات ابریست
دوستت دارم...

وقتی به عشق میرسم قند در دهانم ذوب میشود،

وقتی به عشق میرسم قند در دهانم ذوب میشود،
از دهانه لبهایم عسل میچکد
و دندان هایم از شیرینی برق میزنند،
دیوانه جان!
اگر راه تو به عشق نمی افتد ،
اگر در مسیر ریحان ها نمی رویی،
اگر چهره ات
همین یک روی عبوس را دوست دارد،

پس چرا به دنیا آمدی،
چرا درباغ سبزت را به چشمهایم نشان دادی،
چرا چون من در مسیر عشق نمی افتی!
تا کام لبهایت نخشکد،
تا دهان و بوسه هایت نمیرد،
تا دلت
دکانی شود، پر از قند و پر از شهد و
پراز شیرینی خواستن...

حمید_رها