یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

قایق م بهر تو سوی گِردْ آب

قایق م بهر تو سوی گِردْ آب
گِردِ دل آب و دلم در پیچ و تاب

گِردِ آب گِردْآبم، گِردْ آب
می برد جانم به سوی انقلاب

کودکم آرام در زنجیر و تاب
لب به خنده، رویش همچون ماهتاب

سر به سوی آب ناگه خویشتن
خود نمایان کرده صورت روی آب

همچو نرگس آغوش از من شکفت
از پی زیبایی تن دادم به آب

دست من خالی شد از خویشم در آب
خویش من پیدا در اعماق آب

قایقی دیگر نبودم روی آب
تن چو قطره همچنان غلتان در آب

دریا چون آیْنه، دل گرم و صاف
بود پیدا راز من در کل آب

آسمانِ دل به آتش داد آب
آب از او آتش گرفت از آفتاب

آفتاب دل فروزان سوی دار
می ربایید سایه ها از روی آب

ذره ذره تار و پودم را گسست
آتش عشق ت که آتش زد به آب

آب شد یخ از پر پرواز دل
زد برون ققنوس جان از عمق آب


مجتبی محبی زاده