ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
من
تو را برای شعر
برنمی گزینم
شعر ، مرا برای تو برگزیده است
در هشیاری به سراغت نمی آیم
هر بار
از سوزش انگشتانم درمی یابم
باز نام تو را ، می نوشته ام.
حسـین منزوی
بی عشق زیستن را، جز نیستی چه نام است؟
یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است
زیباتر از نگاهت نتوان سرود شعری
شعر تو، شاعر من، کاملترین کلام است
حسین منزوی
ای نور دل و دیده و جانم! چونی؟
وی آرزوی هر دو جهانم! چونی؟
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من، ندانم چونی؟
تو سرنوشت منی از تو من کجا بگریزم
کجا رها شوم از این طلسم تا بگریزم
به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم
اگر هر آینه سوی گذشتهها بگریزم
به هر کجا که روم آسمان من این است
سیاه مثل دو چشم تو، پس چرا بگریزم
حسین منزوی
با جرعه ای ز بوی تو،
از خویش می روم..
آه، ای شراب کهنه،
که در ساغری هنوز...
حسین_منزوی
تو مَبین که خاکم
از خستگی و شکستگی ها
تو بِخواه تا بسویت
ز هوا سبک تر آیم ...
|حسین منزوی|