ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
بی تو من هر چه که کردم دلم آرام نشد
دل زِ تو کندم و دیدم که دلآرام نشد
رفتم از خاطرهات، بسته شد آن پنجرهها
پای رفتن که رسیدم، قدمم یار نشد
شعر گفتم که دلم باز کمی وا بشود
هر چه گفتم به خدا، زخم دلم ساز نشد
خواستم خاطرهات را که فراموش کنم
قلم افتاد، ولی بیت سرانجام نشد
سید رضا آقازاده
نازنین ای بی مروت کن نظر بر حال من
با نظر مرهم نهاده بر شکسته بال من
شادی و بی مهری و ناز و افاده مال تو
انتظار ناوکی از روی ماهت مال من
هرکجا باشی به دنبالت روانم بی قرار
از همان روزی که با نام تو آمد فال من
من نمی دانم چه رازی خفته در چشمان تو
کاین چنین بر هم زند آرامش احوال من
من خموشی خفته بودم گرم اندر کار خویش
آرزوی وصل تو شد علت جنجال من
در شبانگاهان که می آیی به خلوت گاه دل
وصل تو گردد به درگاه خدایم قال من
فکر تو هردم شبیخون می زند پندار را
دست تو چیند ز باغم میوه های کال من
از تو جز اندوه و اشک خون نشد حاصل مرا
عشق تو بر باد داده بیست و اندی سال من
چون رها سازم دلم از آتش پندار تو
آتش پندار تو وانگه کند دنبال من
خود قضاوت کن تو صاحبدل بر این بخت نگون
در زمین و آسمان پیدا نشد تمثال من
حسین صاحبدل
دلم گرفته و چشمم به راهِ توست هنوز
میانِ شامِ جهان، صبحِ آهِ توست هنوز
شبی به شوقِ تو خوابم نبردهست ای یار
چراغِ خلوتِ من، نورِ ماهِ توست هنوز
تو رفتهای و دل از یاد تو نمی گذرد
صدایِ گریهی من، در پناهِ توست هنوز
تو آتشی و منم برگِ زردِ افتاده
تمامِ هستیِ من، زیرِ چاهِ توست هنوز
اگرچه پیر شدم در فراقِ چشمِ تو، لیک
جوانیام همه در اشتباهِ توست هنوز
ز داغِ عشقِ تو چون سیاوشم در نار
که پاک میگذرد، دل به راهِ توست هنوز
چو بیژنم که به چاهِ فراق افتادهست
دلم اسیر شد و تکیهگاهِ توست هنوز
چو زال، خسته و پیرم در انتظارِ رُخَت
ولی سپیددلم، چشمِ شاهِ توست هنوز
مهرداد خردمند
ای دل اگر عاشق شدی هرگز مگو چیزی
که او را دیده ای دانی که ناچیزی ..
اگر امروز فردای تو را باور نمیکردم
بگو تو جای من باید چه میکردم ؟ چه میکردم
دلم دریای آتش بود و تو دریای خوشبختی
که عشق آسان نمود اول چه میدانستم از سختی
تو را چون لحظه های خوب در خاطر نگه دارم
نگو دست از سرم بردار .. چرا دست از تو بردارم ؟
و عشقی که مرا خالی ز دنیای توهم کرد
مرا گم کرد مرا گم کرد مرا گم کرد مرا کم کرد
شاهین جوانی
مُحرِم شدم به کعبه چشمانِ او،دریغ
بغضی گرفته قلب مرا چون گلوی میغ
هوش از سر وجودِ من او برد و پر کشید
شد در قفس صدایِ خموشی شبیه جیغ
هر برقِ چشمِ وحشیِ او شد تلنگری
میزد به جانِ خسته زائر مثالِ تیغ
شد در طواف کعبه، دلم جامِ خون ولی
دارم یقین که روحِ من او می بَرَد ستیغ
حجم تمام گشته و حاصل جنون و بس
هر چند در سرودن چشمش شدم بلیغ
جمیله اتکالی شربیانی
شقایق چه میدانی
که سوسن این بهار طوفان به پا کرده
و سنبل از نداری
بهارم را، تک و تنها رها کرده
بنفشه ز داغ کوکب خود
لباس مخمل مشکی ارا کرده
و شمعدانی حوض نیلی
خودش را، از همه دنیا جدا کرده
ز یاد سربدارم، این بهارم
لباس رنگی خود را ردا کرده
و اما در شگفت ازکار لاله
به زیر خاک، الم شنگه به پا کرده...
مهدی عارفخانی