یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو رفتی تا جنونم تا ابد نقش جهان باشد

تو رفتی تا قفس سهم من بی‌آسمان باشد
تو رفتی تا زمان در پیچ و تاب لازمان باشد
تنم بی‌تاب دستانت شبیه لوت، خشکیده
تو رفتی تا غمت در خاطرات شهرمان باشد
تو را من چشم‌درراهم شباهنگام برگردی
تو رفتی اسم من تا سال‌ها ورد زبان باشد...
در اندوه نگاهت تیر می‌شد روزگار من
تو رفتی، رفتنت سنگینی آبان‌مان باشد
امین‌آباد را بالا و پائین کرده این مجنون
تو رفتی تا جنونم تا ابد نقش جهان باشد
دو چشمم آرزوی دیدنت را زار می‌گرید
تو رفتی تا دلم در گردباد توامان باشد
تو رفتی، تو نمی‌آیی وَ من هر فصل، پائیزم
تو رفتی تا غرورت حائل دستان‌مان باشد
ببین در چهره‌‌ام دیگر نشانی از جوانی نیست
نمی‌آیی شقایق هست اما زندگانی نیست


سمیرا ورمزیار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد