یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

رفتی و خزان شد نو بهار من

رفتی و خزان شد نو بهار من
خون شد دو چشم اشک بار من
جز تو هیچ کس یار نیست مرا
چیدند چرا تو ای گل بیخار من
همه نورم ار ز خورشید تو بود
دیگر چه مانده ز شمع انوار من
مادر رفتی، به که گویم حرف دل؟
این همه درد در سینه تلنبار من
زنم تیغی به رگ که سرآمد صبرم

تمامش کنم ز درد خود آزار من
رفتی و همه کشیدند آه و سوز
کسی هست که بشنود هوار من؟
دیدارت بقیامتست باقی و هنوز
فراغت درآورد دم از دمار من.
بخند که کشیدم سر زهر مرگ
چرا دیگری داد جان بکار من
بمیرم اگر ز درد نبودنت رواست.
زینهار ازین عمر ماندگار من...

نجات قاضی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد