ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این عالم و هر آنچه دراوهست مجازی ست
البته بشر را بحق ارزنده جهازی ست
بی شک همۀ خوردن و نوشیدن و مستی
گنجیده درآن واژه که سر منشاء ؛ رازی ست
ما بی خبریم از کرم و فضل خداوند
در اصل همه حادثه ها بنده نوازی ست
گردونه پی گردش خود در تب وتاب است
چون شاعر شیدا که پی قافیه سازی ست
هرلحظه نفس را عسلی ناب به پندار
توپی که بیفتد زمین آمادۀ بازی ست
خود را برهان از غم واندوه ؛ سبک باش
سنگینی حرص و طمع ات سینه گدازی ست
...
گفتند (سلیم) الحذر از رقص زنخدان
بگشودن اسرار نهان روده درازی ست ؟
ای دل چه کنم با تو که در دام فریبی
بیدار شو از خوابی که در دسیسه سازی ست
فریاد بزن لال مشو یار بگوش است
اکرام تو از درگه او ز بی نیازی ست
قاسم پیرنظر
احوال دل
خبر می دهد
کودتای مهر انگیز عشق را
به دست شوالیه های درد
در سکوتِ چلچله ها
نقش بسته
کنایه های کذب
بر نگاره های گنبد شعر
و رنجشِِ ترانه را
بر تختِ ایهام
به سلطنت می رساند
و اشک
پیروز
در کودتای نوپای چشمم
این منم
دل خون تر از همیشه
توده های ابر غم را
میهمان می کنم
به آسمان رویا های دورم
مریم ابراهیمی
برایم نیست آغوشی
به جز آغوش رویایم
در آنجا هر چه بد خوب است
در آنجا هر چه خوب عالیست
در آنجا این تن سردم
فقط مشغول خوشحالیست
که تو که من که آغوشت
بهشتی میشود دنیا
به چشمانم نمیگنجد
تمام حجم این رویا
چو میآیی به آغوشم
به گوشم زمزمه کن باز
بگو که جان من هستی
بگو عریان، نه شکل راز
برایم نیست آغوشی
به جز آغوش رویایم.
فاطمه جاهد
گِل جان ز دستت میگرفت تا دست تو در کار شد
زان عهد تسبیح تو اش در حلقهی زنّار شد
هستیّ عالم در طوافت رسم شیدایی کند
این خانه و رسم زمین چون نقطه و پرگار شد
هر کس به تو پرداخته، دل بر کمالت باخته
وآن کس تو محبوبش شدی، از غیر تو بیزار شد
پایان ما ای کاش میشد در صراط بندگی،
چون قصّهی عشق علیّ و میثم تمّار شد
هر کاو ز دستت داد، دنیایش نیامد کام را
داماد در بیم فراقت واله و افگار شد
میثم داماد خراسانی
مهربانی میآید
با آغوشی
پراز احساس و آرامش
تانهد پای در سرای تو
ای آموزگار عشق
زهرا نمازخواجو بیتا
تمام روزم را دوخته ام به این سرزمین سبز
به تک تک درختان سلام داده ام
بذرها را شمرده ام
خاک را در آغوش گرفته ام
و گلدانهای پلاستیکی را پر کرده ام
دوباره چشمهایم دعوت شده اند
به دیدار ارواح سبز و پاک
حتی اشیا با من سخن میگویند
و ماشین آلات فرسوده
مبهوت
درود بر مریم
خاتون نهالستان
در من هر چه حس زیباست
بیدار کرده است...
پروانه محمودی