یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به خلق یار چه می شود نوشت این عجیب است

به خلق یار چه می شود نوشت این عجیب است
که در توان این شعر ما نیست این عجیب است
خورشید می تابد و من در چادر سیاهی رفته
عجب چه می توان گفت وای این عجیب است
شعر من از ایـن منتطق عشق جاریست
وای او به من گنه کار چه گفت این عجیب است
درشهر ما نیست باده فروشی که کند یاد یار
من خود باده نوشم این شهر نیست عجیب است
در خمره این کوزه باده نیست بنوشم جام را
شهر را ویرانه می بینم این عجیب است
به نالم زغم یار که غریب است این عجیب است
هر که دم از او میزند نیست نیک وای غریب است
خمره فروشی دیدم باده می فروخت در شهر
پرسیدم ز او دارد خبر از یاد دوست غریب است
گفت تو دانی چه می پرسی ز من عجب
گاه می دانی و نادانی چیست این عجیب است


حمید اوصالی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد