یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مرا در خویش پیدا کن که من عین معمایم

مرا در خویش پیدا کن که من عین معمایم
به دردی سخت درگیرم سکوتی سرد می پایم
به گرد خویش می گردم گهی سرخ و گهی زردم
زبانی تازه آوردم شناسی عمق معنایم
به چوبی اسب می رانم همیشه عشق بارانم
دل آویز بهارانم ؛ رفیق شوق و غوغایم
رها از حبس جان و تن بدنبال رهی روشن
گدای ذ ره ای ارزن ؛گلو زندان آوایم
دراین دنیای پر آشوب چه ها زشت چه هایش خوب
چه گل ها می دهد این چوب ؛نگاری شد تمنایم
شناسم آب و آتش را عزادار سیاوش را
رفیق صاف و بی غش را چنین می گفت مولایم

یونس تقوی

چه نمایش هراس‌انگیزی

چه نمایش هراس‌انگیزی
اگر قلب‌ام را
روی صورت‌ام می‌گذاشتم
و در دنیا
قدم می‌زدم


طاهر شامی

بر بلندای آسمان نشسته ام

بر بلندای آسمان نشسته ام
اما تنهای تنهای تنها
گمان میکردم که خوب میشود
اما نشد که نشد که نشد
من ماندم و دریایی پراز خیال
گاهی غرق در رویا و گاهی غرق در خیال
دنیا ، دنیای عجیبی ست
گاهی کند رقصان ز شادی گاهی ز غم گریان
من آمدم بازی کنم ،رقصان شوم شادی کنم
اما از آنم بیشتر ، گریان شدم گریان شدم
اینجا سخن از عشق است
عشق سه حرف کوچک است
اما غمش سوزانتر از آتشفشان
شادیش زیباترست از کهکشان

لیلا موسوی

اخطار برای چه میدهی به شعر و ساز من

اخطار برای چه میدهی به شعر و ساز من
گفتار به ساده گفته ایم و نسیت کنیاز من
آسوده باش و تو ببین جسارت نکرده ایم
هی پاک میکنی هرچه نوشته های سازمن

او خود می‌نویسد از تمجید و شور حال
با هدیه شعر نوشتم و او نیست ناز من
آسوده باش و هیچ دلی را نشکسته ایم
در چرخش است این همه شعر و سازمن


گر شاعر به شاعری بکند هدیه شعر خود
هرگز جسارتی ندیده ایداز برگ و ساز من
گر دوست دارید که ننویسیم ز مدح کس
هرگز مخوانید که شعر مرا نیست نیاز من

ما احتیاج لایک و تمجید نداریم ز کس
ازبس که پاک کرده اید بداهه های نازمن
از جعفری چه دیده ایدکه اخطار میدهید
هوشیار باش ایسپیده توهستی نیاز من


علی جعفری

شبها ستارها لبریز نورند

شبها ستارها لبریز نورند
ومن دلتنگ تو
آسمان پر ستاره من
ببار که دلم بی قرارباریدن
وچشمانم منتظر آمدنت


زهرا نمازخواجو،بیتا

در خواب پرنده عاشقش شدُ

در خواب پرنده عاشقش شدُ
بیدار که شد
کنارِ او
قلبِ تپنده ای نبود.

آگرین یوسفی

امروز کمی زودتر از دیروز آمدم

امروز کمی زودتر از دیروز آمدم
نگاه رو به آسمانت
گرما بخش خورشید بود
امروز بود که فهمیدم
تن پوش سیاهت برایم غریب است
هر چه از نقش و نگارت یاد داشتم
یکجا پر کشید
نگاه گیرایت با آن پازلف های سپیدت
تیر نگاهت می شود کبودی سینه دل
چون پازل گم شده ایام یتیمی
کاش کارهای تکراری
می گذاشت دیروز خیلی زودتر می آمدم
غرق بازیهای تکراری نمی ماندم
اشک چشمانم می شود
خیس آب تن پوش سپاه ات
لکه گردی بر قامت سپید پوش ات
سرمه چشم
می شود گرد چشمان خاک گرفته ات
روزگاری داشتی پدر
در باران آمدنت در باران رفتنت

حسین اصغرزاده سنگ سپید