یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روزگاران در گریبان ستم سر داشتیم

روزگاران در گریبان ستم سر داشتیم
در رزین رنج و غم سودای دوستی کاشتیم
نفسی حق شد و هیهات که دردی کاشتیم
آن همه صاحب سخن را عالمی پنداشتیم
کعبه ی درگاه حق را آفتی پنداشتیم
جام ما از می تهی و رسم مستی داشتیم
درد عشق آتش چنان زد که قلم برداشتیم
شرحه شرحه سینه هاگشت که لب برداشتیم
فرقه ی جور و جفا را بی ضرر پنداشتیم
سنگ بر سبو زدند و ما روا پنداشتیم

کیمیا ابراهیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد