یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مثنوی سازی نکن یک امشبی باابرویت

مثنوی سازی نکن یک امشبی باابرویت
تاکه من با یک غزل بر هم بریزم گیسویت

باده آهنگین بریز ای ساقی ساغر فروش
تا غزل از دل برآرد ناله های سینه جوش

وقت دلتنگی غزل باران ببارد هردو چشم
اخم سنگین تر ز  ابرو ها بیارد هر دو چشم

صورت گلگون که عطر نسترن پس میدهد
گیسویت در باد بوی شعر من پس میدهدا

از شراب سرخ لب هایت کمی باید چشید
یا که از اوصاف وصلت مرحمی با چشید

شعر هایم عاقبت  شرمنده  ی چشم شماست
مثنوی هایم غزل سازان   با اخم شماست

در سحر گاهی که شبنم بوی باران میدهد
قطره های اشک تر بوی بهاران میدهد

صبح دم وقتی نسیم از روی گل ها میپرد
چشمه های اشک هم سوی گل ها میپرد

بین ما یک اشک یک  لبخند  دردنیای شلوغ
مانده جا از  روزهای واپسین عین  دروغ

بین ما یک اخم یا یک زخم یایک  بوسه ای
بوده شاید یا نبوده در پگاه خلسه ای

پرکن از اشک سحرگاهی شبی این خلسه  را
یا تبانی کن میان هردو لب یک بوسه را

بی سر پایی که افتاده بدامت شاد کن
 یا بکش یا دانه ده یا از قفس آزادکن


محمدتوکلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد