یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شبی نوشیدم آن مِی را به حال ساغر و ساقی

شبی نوشیدم آن مِی را به حال ساغر و ساقی
دو سنبل گوشه میخانه افتاده ست به چخماقی
لب شیرین چو بوسید رقص کنان وقت سحر
جرعه ای هم خود ننوشید و چکاند بر رازقی
چون به میخانه دل فرهاد بودش در کمین
ساقی بگفتا تورا رنگ و بویِ زلف شیرین لایقی
گوهر عشق لبِ شیرین ببوسد هر سحرگاه

لطف ایزد بود به فرهاد که دارد اشتیاقی
در دل دوست نشستم سخنش شیرین بود
تا که دلِ مجنون ربود هر چند کم دقایقی
ساغر و ساقی دو سنبل گوشه میخانه ها
قصه را از دلِ مجنون لیلی خوانده اند حقایقی
دو چشمان و رخ زیبا چنان یاقوت رقصانند
ساقی ببین خالق و پیغمبرش الله اکبر خالقی
طلب لیلی و مجنون غارت عشق است و دین
طلب مومن نماز است و مساجد را رواقی
غریبا سایه عشق چنان می شکند پرده دل
مصلحت کار ببین در آسمان کرانه و آفاقی

مهندس امین تقوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد