یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دشنه ای تا دسته از دست فلک بر سینه دارم

دشنه ای تا دسته از دست فلک بر سینه دارم
زخمها از کینه اش بر این دل بی کینه دارم

پای تاسر پر ز مهرم لیک از جورش سراپا
نیش صد تیر جفا زان دشمن دیرینه دارم

عمر شیرینم به زهر آغشته این پیر عجوزه
گوئیا عمر گران برمهر او کابینه دارم

با چنین احوال, یاری فتنه گر در دل نشسته
کا آتش عشقش به جان هر شنبه تا آدینه دارم

دل ز من برده است, دیری است از پی اش افتان و خیزان
از برای جستنش بر دست و پاصد پینه دارم

یار افسونگر, جفای چرخ دون, چشمان پرخون
این سه را بر طالع خویش از ازل پیشینه دارم

این همه قهر و غضب بر این دل غم دیده از چیست!؟
کاین همه سنگ جفا بر چهره ی آئینه دارم

رخت بربسته است از دل نقش شور و شادمانی
جای آن از کِلک حسرت بر دلم نقشینه دارم

دست بی رحم فلک برده همه دار و ندارم
حال, کشکولی پر از عشق و صفا نقدینه دارم

سائلی درگوشه ی ویرانه ی سردم که هر شب
بر تن از خواب و خیالش خرقه ای پشمینه دارم

نامرادی, تلخ کامی, رنج و حرمان, اشک و حسرت
این عبارت بر مزارم با خطی زرینه دارم


اکبر پورقنبری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد