ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
غم که از حد بگذرد
واژه ها قیام می کنند
دیگر در حصر زبان و قلمت نیستند
نه اینکه نخواهی که دیگر نمی توانی
سخنی بگویی یا بنویسی
و آنگاه ناله هایی که از عمق جانت بر می خیزد
پیغام بر تو میشود تا درد فراق را شرحه شرحه
فریاد که نه ناله کند
و تنها همین بس که این قصه
قصه ی رجعت است نه تمام شدن
که همه به سوی او باز می گردیم
سولماز رضایی
خدایا پس کی وقت منه
قصه رجعت من کیه؟
تا وقتی میتونی زندگی کنی چرا میخوای بری .....نمیدونم زندگیت چه جور میگذره...
نمیدونم کی هستی ولی به حق این شب عزیز..زندگی بدجور بروفق مرادت بشه...