ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
به خوابم آمدی پر کردی از اندوه خوابم را
به دست ابرهای تیره دادی آفتابم را
و حالا مثل نیلوفر به دنبال ردّ پایت
به هر سو میکشانم شاخههای پیچ و تابم را
یقین دارم که چشمانت ز هُرم واژهها میسوخت
اگر روزی برایت مینوشتم التهابم را
و گر نه با هماین نامه برایت میفرستادم
دو برگ از دفتر اندوهِ بیرون از حسابم را
و یا بیپرده و روشن برایت شرح میدادم
فقط یک خط ز سرفصل کتاب اضطرابم را
که تا دیگر دلِ بیاعتقادت باورش میشد
که من هم چون تو پنهان میکنم از خود، عذابم را
- بهروز یاسمی
روزهای مدیدی
نه مینویسد
نه میپرسد
و نه سراغی میگیرد.
امّا یکروز میآید
و تنها با یک سلام
باز هم اوست که برنده میشود...
جمال_ثریا
وقتی که فهمیدم او به من تعلق ندارد،
سعی کردم خودم را از او جدا کنم و او را از افکار و احساسات خودم بیرون کنم.
امّا تقریبا بلافاصله متوجه شدم که کار غیرممکنی است.
حلزونها چهطور میتوانند خارج از صدف خود زندگی کنند یا پروانهها بدون پیلهٔ خود؟
فیلیس هیستینگز
نفرین آینه ها دیدن است،
از دیروز تا فردا.
من اما،
از پنجره خیال،
به تماشای تو نشسته ام...
بهنام نجم الدین
باران می بارد وُ
آوازش، قلبها را
از خواب شقاوت بیدار میکند...
برخیزید آیی آدمها
دست در دست چتر
دست در دست یار...
بهناز طیبی