خرابت میڪند چشمان آبادے هر از گاهی
به آتش مے ڪشاند شهر را بادے هر از گاهی
تو شیرینِ هزاران خسرو هم باشے دلم قرص است
ڪه مے افتد به یادت عشق فرهادے هر از گاهی
تو رستم باش و من سهراب، اما خوب میدانم
ڪه مے افتد به پاے صید، صیادے هر از گاهی
تو با من سرگرانے و من از قهر تو غمگینم
ولے شادم به اینڪه با ڪسے شادے هر از گاهی