ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روشنای زندگی ام
نسیم من
فانوس ام
بیانیه باغ های من
پلی به سمت من بکش از عطر نارنج
جایی به من بده
چون شانه عاجی
در میان شب گیسوانت
و آنگاه فراموشم کن
« شاعر : نزار قبانی »
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوۀ بلوط بکاریم در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از ناگواریها
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان
دست کشد از تنها بالشتی که
آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد و
پرندگان آواز بخوانند
« شاعر : جان یائو » .
به کعبه ی چشمانت
سوگند میتوان خورد
باده لبانت دلم را راهی بوسیدنت کرد
صدای دلت مثل اب زلال
کاش نماز دیدنت بجا اورم
مستم ؛نماز چشمانت و بوسیدن دیدگانت
جایز نیس
بابک غلامی
باید تـــــو را همیشه بــــه دقت نگاه کرد
یعنی نه سرسری، سر فرصت نگاه کرد
خاتون! بگو که حضرت خالق خودش تو را
وقتــــی کـــــه آفرید چـــه مدت نگاه کرد
هر دو مخدرند کـــه بیچاره می کنند
باید به چشم هات به ندرت نگاه کرد
هر کس نظاره کرد تو را دلسپرده شد
فرقــی نمی کند به چه نیت نگاه کرد
عارف اگر برای تقرب به ذات حق
زاهد اگـــر برای ملامت نگاه کرد
تو بی گمان مقدسی و کور می شود
هر کس تو را به قصد خیانت نگاه کرد
فکر نکن از دوست دآشتن مـن کم میشه:0
برعکس عـشـقم دآره به #تو بیشتر میشهD:
جـآتو مـحکـم کردم توی قـلبـ❤ـم مـوندی(B
منه دیوونه ی بی کله رو به عشق رسوندی!❤...:)
#احمد_صفآیی
تو رسم دلبری با من به جا آوردی و من هم
ازین پس با تو خواهم گفت رسم دوستداری را
به هر کس جز تو خواهم گفت: نه! باشد که بعد از این
بگیرم از لبت پروانهی کمیاب آری را ...
علیرضا بدیع
دلش گرفته و حالا به زور خوابیده
شبیه کودکیـــــــم زیر تور خوابیده
لباس خیس کسی روی رخوت شنهاست
کسی که خسته شده، لخت و عور خوابیده
نگاه کن "غزل"اینجا چقدر راحت آه
نگاه کن "غزل"ِ من چه جور خوابیده
به خوابهای خودت شک نکن درست ببین
فرشتــــــه ای- به خدا- زیر نور خوابیده
...وعکس کهنه ی یک زن شبیه یک اندوه
کـــــــه لابلای کتابی قطور خوابیـــــده