یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به گِرد کلمات، بیهوده می‌گردم

به گِرد کلمات، بیهوده می‌گردم
شعر
شکسته از دوری تو


هومن نظیفی

چند خط، فاصله داشت

چند خط، فاصله داشت
تا ایستگاه آخر،
همه را خط زد
همین ماند
همین چند خط،
مسافرین محترم
چمدان‌ها را ببندید
چیزی به حرکت نمانده
دست خط می‌زند
گوش سوت می‌کشد
حرکت؟
نه
این خط هم
اِشغال است،
مقصد مورد نظر
در دسترس نمی‌باشد


هومن نظیفی

صبح‌ها قیام می‌کنم

صبح‌ها قیام می‌کنم
قیامت می‌شود نانوایی،
تا نان بپزد چند مغزِ مفت می‌خورم
منقلب می‌شوم
کلسترول خونم با‌لا می‌رود
آمبولانس، من را آژیر می‌کشد
بیمارستان از ترس، تخت تهی می‌کند
پرستاران تخت را از من پُر می‌کنند
آی سی یو با ضربان قلبم دوباره جان می‌گیرد
دکتر می‌گوید هوایت را دارم
هوایم را به من تزریق می‌کند
در گوشم می‌گوید i see you
در برگه‌ی فوت می‌نویسد:
،،انقلابی،،
و فردا صبح
در کالبدی دیگر
قیام می‌کنم


هومن نظیفی

نگذار به دنبالت بگردم

نگذار به دنبالت بگردم
پیدایم کنم
نزدیک شو
بگذار گوشم داغِ نفس‌هایت شود
آنگاه از صمیم قلب، به من دروغ بگو
در مورد امروز
گذشته
آینده،
من با حرف‌های نا‌راست، ناتمامم
با حقیقت، تمام،
در گوشم زمزمه کن
بر گُرده‌ام حکمرانی کن،
تحت لوای تو
از زیر بار آزادی
آزادانه شانه خالی خواهم کرد،
لطفا
به اسارت
دروغی عطا فرما
هر چند کوچک و باور نکردنی،
آنقدر تنم خالیست
که صد‌ها بار تکرارت خواهد کرد

هومن نظیفی

دختران آفتاب گیسوان را چند می‌کنید فریاد؟

دختران آفتاب
گیسوان را چند می‌کنید فریاد؟
روسری را چند می‌دهید بر باد؟
گر فریادیست
به زغم آفتاب
بپیچید لچک را،
این شب، عریان از داد است و
آن ماه، چکیده‌ست از گناه،
گره‌ای محکم باید
بر گردن نور خواره‌ها


هومن نظیفی

تو را باید نگاه داشت

تو را باید نگاه داشت
با تمام چشم‌ها،
تو را آنگونه که باید
نباید، دوست داشت


هومن نظیفی

در سکوت، چشم‌هایت را ببند

در سکوت، چشم‌هایت را ببند
احساس کن
چه بر سر ما آمده؟


هومن نظیفی