یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

جای خالی خیابان ها

جای خالی خیابان ها
درخت ها را کلافه کرده
شاخه ها در تنم می شکنند
نمی شود دیوار ها را پنهان کرد
دارد این شهر کم می کند جنازه ی مرا
گفته بودم رفتنم را حفره ای در دلت پنهان می کند

نمی شود خیابان ها را پنهان کرد
هرچه در ها را باز می کنم
تنهاتر می کند این تنهایی
چرا درها را باز نمی کرد
و چهره ام چون پرنده ای آسمان را پرکرده بود
به دنبال خودم می دویدم و نمی دانستم تنهاییم را دنبال می کنم
سنگ بزن
و شیشه های مرا بشکن

محمد رضا ترابی

پنجره زل زده...

پنجره زل زده به زیبایی ات
دیوار قلب من فرو می ریزد
باید از سایه دیوار بالا برم
باید تمام کنم این همه تنهایی را
بالا می روم
دستم را روی نرده های تاریکی
لابه های غروب های زنگ زده
این همه تنهایی را به کجا می برم؟
قرار بود پنجره حرف هایم را تمام کند

نه دیوار
دیوار که همیشه تنهاست
پشت این همه دیوار تنهایی من است

محمد رضا ترابی

از پنجره ها افتادم به دست های دیوار

از پنجره ها افتادم به دست های دیوار
انگشت هایم لای جرز آجرهای آهکی مانده بود
سرنوشت داشت من را به خیابان ها می سپرد
از آسمان تهی شده ابر بود که می بارید
از جیب بارانی ام دستهای گم شده ات را می کشم بیرون
و در خیابان های مه گرفته دنیا قدم میزنم
گونه هایم را نوازش می کنند این دست ها
از این دست ها اشک می ریزد بر دستهایم
او دستهایش را از جایی قطع کرد که من دوست داشتم


محمد رضا ترابی