یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زندگی، ردِّ مرا در ناکجا گم کرده است

زندگی، ردِّ مرا در ناکجا گم کرده است
گامهایم راه را در قهقرا گم کرده است

قله‌های خستگی را درنوردیدم ولی
طاقتم را طول این جغرافیا گم کرده است

قلب درویشم تپشهای بلند خویش را
در پسِ دیوارهای انزوا، گم کرده است

ماهِ کامل در شبِ چشمم سیاهی می‌رود
لنجِ دریای نگاهم، ناخدا گم کرده‌ است

زنده بودن را به جای زندگی، جنگیده‌ام
لشگر من، سرزمین صلح را گم کرده است

پیشه‌ام شد رقص روی ریسمانهای جنون
بندبازی، عرصه‌ی پاهای‌جاگم‌کرده است

قاصدک را می‌گریزاند نسیم از دیدنم
بس که اخبار خوشش را بی‌هوا گم کرده است

مانده‌ام پابندِ پایان‌بندیِ افسانه‌ها
گرچه دل را سالهای ماجرا، گم کرده است

کاش پیدایم کند مانند آوایی غریب
عشق؛ در شعری که بی من، یک هجا گم کرده است...


غزل آرامش

در انتظار رسیدن بود، نگاهِ کال‌ترین رویا

در انتظار رسیدن بود، نگاهِ کال‌ترین رویا
هوای دشتِ تغزّل داشت، دلِ غزال‌ترین رویا

درون پیله‌ی دلتنگی، خیال، شاپرکی می‌بافت
که در سکوت، مبدل شد، به سورئال‌ترین رویا

گلوی خشک کلامم را شراب زمزمه مهمان کرد
همین که نیمه‌ی شب نوشید، مرا زلال‌ترین رویا

حباب‌ عمر، اگر خود را کنار لمس دقایق باخت
شناور است، تنِ ذهنم، به بی‌زوال‌ترین رویا

صدای سبز نهالی هست، میانِ بیشه‌ی کابوسم
که نرم‌نرم، برویاند، گُلِ محال‌ترین رویا

حضور جاریِ آرامش، حرام اگر به حریمم شد
زبانه می‌کشد از جانم، تبِ حلال‌ترین رویا

نفس گرفته اگر، باشد هنوز حنجره‌ای باز است
که دم به دم بسراید آه، برای لا‌ل‌ترین رویا...


غزل آرامش