ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تکفیر جدا باشد تقدیرش چیست
عاشقان دانند که تلمیحش چیست
در دل شب، عشقِ خاموشی که ماند
چه میدانی که خورشیدش چیست
عارف به حقیقتی جانسپرده است
دل دیوانه فدایش ، آوایش چیست
شور و شوقِ دل طلب وصل وصال
در دل به جز عشق ، آرایش چیست
هر که راه خود به امیدی بیابد
در تکفیر و تقدیر، ستایش چیست
علی مرتضی موحدی
ازین خاک ازین خاک
درین خانه ناپاک چه گویم
ازین عشق ازین عشق
برین مردم بی باک چه گویم
یا ازین گل برین گل
درین دشت پر از گل چه گویم
ازین درد درین خاک
برین مردم چالاک چه گویم
علی مرتضی موحدی
به نام خالق هستی
ای که تو چون من مردم آزار بودی
عاشقت بودم و تو همدم زار بودی
به دنبالت می گردم و میگردیم
ز دستم فراری و در لاله زار بودی
آمدی به چنگ در کوه و کوهسار
در دشت سیه پی گل و گلزار بودی
هیچ میدانی دل به پایت داده ام
ای که تو بهترین نگین بازار بودی
ندانم در قافیه چه آید این بار
ای که تو زیباترینِ نسلِ قاجار بودی
علی مرتضی موحدی
آن مه خوش رو گفت به کجایی
گفتم راست گو تو انگار آشنایی
آن مه شعری سرود چنان مستانه
دل آب شد چون شمعی بهر پروانه
این دل من انگار شده بود هوایی
پروانه ای من میکوشید بهر رهایی
شعری گفت ز حال دل دیوانه ام
بیخبر از ویرانههای خانه و کاشانه ام
چون شنید داستان و افسانه ای من
دلش آب شد بهر دل مستانه ای من
علی مرتضی موحدی
خدا نقش عشق را عاشقانه کشید
هر فصل را بر بوم چو افسانه کشید
بهار و تابستان و زمستان چه زیبا
هر یک را روی زمین جاودانه کشید
نوبت پاییز شد خود غم انگیز شد
بر بوم پاییز را بهر دل دیوانه کشید
علی مرتضی موحدی
غرق در میخانه ای خود بودم
دور از تو عاشق پیمانه ای خود بودم
آزاد بودم میان لاله و لالهزار خود
در حال و هوای پروانه ای خود بودم
شمع نبودم همچون شعله آتش باشم
ای یار به فکر دل دیوانه ای خود بودم
چه کنم دور از یار اندرین غربت
به فکر خانه و کاشانه ای خود بودم
نه شمس تبریزی نه مولوی بلخی یم
به فکر شعر و عاشقانه ای خود بودم
من نه آن کوه کنم نه مجنون لیلی یم
به فکر داستان و افسانه ای خود بودم
من نه شهریار و نه حافظ شیرازی یم
به فکر آواز و ترانه ای خود بودم
ای یار دل کنده بودم ز محراب مسجد
گوشه نشین میخانه ای خود بودم
موحدی گر مست شرب و شراب است
به فکر خراباتی مستانه ای خود بودم
علی مرتضی موحدی
باز دل دیوانه شبی طولانی میخواهد
ز دیدار یار دل شبی طوفانی میخواهد
زیر چراغی نورانی درین هوای بارانی
دل دیوانه بوسه بهر دلربایی میخواهد
شبیست طولانی هوای ست طوفانی
رویا آن سوی دنیا چشم بارانی میخواهد
رفت تا شهرم غرق باران سیل آسا شود
بیخبر زین دل تنگم قایقرانی میخواهد
ای رویای رویایی به کجای این دنیای
موحدی می درین شب بارانی میخواهد
علی مرتضی موحدی