ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم
حسین پناهی
گاه در بزرگترین و پر رفتوآمدترین خیابانِ شهر
در مقابلِ سؤالِ دوست، آشنا یا غریبهای
آرزو میکردم کاش در همان لحظه در جیبم
پینهدوزی میداشتم
تا با همدیگر
به ترکیبِ قرمز و سیاهش نگاه کنیم
بیهیچ کلمهای و کلامی، فقط نگاه کنیم
و من خود یکبار در تنهایی
حدود بیست دقیقه به یک دانۀ خرما نگاه کردم
فقط نگاه کردم...
حسین پناهی
عشق به انسان هر قدرتی را از پای در خواهد آورد ؛
خوشا روزگارانی که چشمها بر لبها حق اولویت داشتند ...
بو میکنم
زیباترین گلِ زردِ جهان را
و لبخند میزنم
انسان، غاریست
که ارواح هزار موجود را
بر شیارههای کهنهء روح خود
آویزان کرده است!
حسین پناهی
به جز حضورِ تو
هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفتم
حتی عشق را ..!
------------------_ حسین پناهی
برهنگی زنان را دیدیم
و فریاد کشیدیم
اما پاهای برهنه کودکان را دیدیم
و سکوت کردیم
شاید....
هنوز راه درازی در پیش داریم
تا بفهمیم که گناه برهنگان را
به پای خودشان مینویسند
اما گناه پاهای برهنه را به پای ما
حسین پناهی
در معبدی گربه ای زندگی
می کرد که هنگام عبادت راهب ها
مزاحم تمرکز آن ها می شد.
بنابراین استاد بزرگ دستور داد
هر وقت زمان مراقبه می رسد
یک نفر گربه را گرفته و به
ته باغ ببرد و به درختی ببندد.
این روال سال ها ادامه پیدا کرد
و یکی از اصول کار آن مذهب شد.
سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت.
گربه هم مرد.راهبان آن معبد
گربه ای خریدند و به معبد آوردند
تا هنگام عبادت به درخت ببندند
تا اصول عبادت را
درست به جا آورده باشند.
سال ها بعد استاد بزرگ
دیگری رساله ای نوشت درباره ی
اهمیت بستن گربه هنگام عبادت!!
بسیاری از باورهای ما اینگونه
به اصل و قانون تبدیل می شوند. اگر
نتوانی روی زمین بهشت را پیدا کنی ،
در آسمانها نیز نمی توانی آن را بیابی …
خانه خدا همین نزدیکی است
و تنها اثاث آن مهربانی است .... ♡