یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آغوش من همچنان باز است،

آغوش من همچنان باز است،
ونفسهای زنده ام ،،
باد را می طلبند.

درخنکای نسیم این بیشه رار،،
آواز پرنده گان به گوش می رسد.
جویباری از خستگی،،
در راه غروب،،
ردی از طراوت بجا میگذارد.

غروب همچنان ادامه دارد،
وگستره این رخداد را به سیاهی می کشاند.
پرتوهای خاموشی خورشید،
با ابروهای بلندش،
نور ستارگان را به سخره می گیرد.
در آسمان کدر این بیشه زار،
هوا وحشیانه می گذرد.
در زمینش گلها،
گرداگرد چمنها تعظیم کرده اند.

زوزه ستبر باد،
در گیسوی چمنزار،
اندوهناک صدایی دارد

شبنم در اشکی که می‌چکاند رخ می افزود.
رخنه سرمای غروب،. دیری نمی پاید.
وشبنم چکیده شده،. از اکسیر هستی را منجمد
میکند.
خود نیز مسرور است.
ساعات سنگین شب ،. همچون بالهای،
سیاه فرشتگان اهریمن،،
چون فرشی در اعماق طبیعت پهن میشود.
و هر جنبنده ای را هراسان ،
به کنجی می کشاند.
سکوت مخوف بیشه زار در راه است.
در گرگ میش سپیده دم،،،
چترهای ملال سیاهی در گذرند.
اما شبنم زیبای گلرخ من،،
در سردی خفته است.
فرا رسیدن افق زیبایی را در گوشش زمزمه میکنم،.
آنگاه دریجه چشمهایش گشوده می‌شود.
تا به من می نگرد،،،
در اشکهای سردش آب میشود.

ومن نظاره‌ گر آن قطره های دلفریب شبنم بودم.

حجت جوانمرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد