یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از من مپرس چرا چون از عشق بپرس چرا را

از من مپرس چرا چون از عشق بپرس چرا را
افتاده است بر ین دل برده است صبر مارا
گویم به دل ز دستت پیوسته اشک ریزم
دل نیز به من بگوید بر گیر تو دیده ها را
از نازو عشوه یار دل گشته یار غمخوار
از بهر وصل یارش حاکم کند خدارا
دل جای مهر و قهر است هر دو سراغش اید
گر پر کنی ز مهری عمری کنی صفارا
عاشق همیشه در دل جز وصل یار چه دار
د
با اه و ناله و اشک با دل کند مدارا
ما در جهان هستی هم شاد و هم غم هستیم
این شادی و غم است که هر جای برده مارا
بیدار همه بنالند از دیده انچه دیده است
گر دیده دیده است ان دل ناکند خطا را

قاسم بهزادپور

زاده بارانم و در شوق بهارانم

زاده بارانم و در شوق بهارانم
زاده اردیبهشت آن مه تابانم
زاده لبخند تو و زاده عشقم
زاده تصویر تو آن پاک سرشتم
اردیبهشت را گفتم..
گفتم که تو تصویر خدایی
دل بردی و دل میبری و شور نوایی

پیروز پورهادی

شهر من شاهد یک کافه ی بی مهمان بود

شهر من شاهد یک کافه ی بی مهمان بود
پشت اندوه غزل حادثه ای پنهان بود

وقت بحران تب عشق میان گریه
حال معشوق شبیه گذر طوفان بود

راز تنهایی او در پی هر بحرانی
شاید از سختی اندوه و غم و عصیان بود


ظاهرا عاشق دیوانه به وقت دیدار
در بدر منتظر شاهد موی افشان بود

عاشق مست و خراباتی قصه انگار
پشت دلواپسی قصه ی شب گریان بود

حال او وقت خداحافظی ناهنگام
مثل یک بچه ی بی مادر ِ سرگردان بود


فریما محمودی

بالم را وعیدِ فراغ بدادی

بالم را
وعیدِ فراغ بدادی
اما
تنم فرسودی به جور
شبابم سوختی به کین
رُخَم پژمردی به درد

کنون
روان ، پریش و
بیان ، جریح

نمانده ست منِ ز خود رانده را
مأوایی جز
خواب ...

مسعود عباسی

پیله کن پنجره سمت خیابانت را

پیله کن پنجره سمت خیابانت را
تازه کن جلوه خورشید درخشانت را

پرده را پس بزن و با همه زیبائی
ساده کن دیدن گلچهره خندانت را

زنبقی را به سر دوش تو خواهد رویاند
شانه کن خرمن موهای پریشانت را

عاشقی، رهگذر کوچه زیبایی هاست
باده کن مستی انگور دو چشمانت را

بوسه از لعل بدخشان تو چین دارد
خنده کن خاطره چاک گریبانت را

نوش جانی که علاج من دیوانه شوی
چاره کن دلشده بی سر و سامانت را


تا بیاندازی ام چاله به چاه دیگری
زنده کن حادثه جاده حیرانت را

علی معصومی

تو عطر پاک یاسی یا شمیم نم‌نم ‌باران؟

تو عطر پاک یاسی یا شمیم نم‌نم ‌باران؟
خلیجی یا خزر؟ شالی‌تبار سبز نخلستان

جسارت‌های تهمینه نشسته در ته چشمم
فروغی دیگرم سرکش‌ترم از آتش عصیان

شمالی مردِ شب‌پیمایِ رازآلودِ دریایی
تویی سالار اقیانوس و من گرداب سرگردان

تمام راه‌ها بسته‌ست، مثل شاه شطرنجم
که تهدیدش کند هر مهره‌ای در گوشۀ میدان

در این طاعون‌زده دورانِ تلخ‌آلودِ یأس‌آور
من عاشق می‌شوم شیرین‌تر از نوباوۀ ساسان


اسیر خاطراتم در سراشیبیِ تلخِ عمر
و اشکِ سرخِ چشمانم نمی‌گیرد ز من فرمان

لبانم ردِ انگشتِ تو بر دیوار را بوسید
و عطرِ کاهگل را، در غروبِ سرخِ تابستان

نشسته بامدادی در کنارِ رود و یک لحظه
تو را دیدم کنارِ نرده‌هایِ آبیِ ایوان

نگاهت اعتبارِ ماه را از سکه می‌انداخت
نفس‌هایت لطافت‌بخشِ صبحِ پاکِ کوهستان

نگاهم‌ می‌کنی خورشید می‌بارد ز چشمانت
صدایم می‌کنی پر می‌کشم تا اختر تابان

دلیلِ انتحارِ جمعیِ تلخِ نهنگانی
تو رؤیایِ خلیجی، برتری از هرچه در دوران
پی‌نوشت:
رنگ آتش می‌شوم وقتی صدایم می‌کنی
قطره‌ای هستم پر از دریایی از شرم و حیا

لیلاغفاری