یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پس بزن نقابت را

پس بزن نقابت را
خوب می شناسم آن،
چشم ناسپاست را
سنگ دیگری بردار،
جمع کن حواست را
من که بی سپر هستم

زنده بر سر دارم
بی شمار و بسیارم
باشما برادرها
از گلوله لبریز و
از ستاره سرشارم
زاده ی خطر هستم


محمد حسین ناطقی

زندگی جز طرح غم پرداختن چیزی نبود

زندگی جز طرح غم پرداختن چیزی نبود
بود شاید برشما، اما به من چیزی نبود

مادرش خوانند دنیا را نمی‌دانم چرا
او به جز مرد خشن یا بد دهن چیزی نبود

آنچه از مردانگی گفتند، تنها قصه بود
غیر یک دشنام ناموسی به زن چیزی نبود

هرچه می‌بینم جهان مرداب می‌آید به چشم
غیر رفتن تا گلو در این لجن چیزی نبود

حال دل گر خوش نباشد زنده بودن بی‌‌بهاست
این بشر جز مردگانی بی‌کفن چیزی نبود

عشق باید خاطر از عالم رها سازد، ولی
غیر دل در دام غم انداختن چیزی نبود


خضرالدین بحری