یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دریغا این کابوس منادی عشق و ترانه نبود

دریغا
این کابوس
منادی عشق و ترانه نبود
که گیسو پیچ ،
هزاران ستاره مغموم خواب خود کرده ایم

حالا تو بیا
سر سطر تکلم درد را بنویس
ابر هم که در دوایر باد
با شال شب میاد و
بر گلوگاه ماه خیمه می زند


به نشین کنار من رویا
به تماشا
حوالی دیار ما
دیرینه سالی است
که اندام جغرافیا آینه شکسته
و چهره زیبایت هزار پاره


بیژن شیخ زاده

بی تو ای عشق نخواهم همه‌ی دنیا را

بی تو ای عشق نخواهم همه‌ی دنیا را
که تو اعجاز حیاتی نفس عیسی را

این که دل در تله افتاد خودم فهمیدم
از همان لحظه که دیدم رخ آن زیبا را

گفتم ای دل بکشان بار غمش را بر دوش
چون بیرزد اگر آتش بزند آن ما را

آرزویم همه اینست که چون پروانه
شمع آتش بزند بال و پر شیدا را

کاشکی پرده بیفتد بشود ماه عیان
مژده بر وصل دهد باد صبا شب‌ها را


مرضیه شهرزاد

عشق‌آلود ترین نقش جهان، چشمانت

عشق‌آلود ترین نقش جهان، چشمانت
هرچه چشم است تو را حسرت دیدن اینجا
لب اگر وا نکنی غرق سکوتی محض است
هرچه گوش است تو را شوق شنیدن اینجا

شهر آلوده و اعجاز نجابت در توست
سینه مشغول به تقدیس و سجودت باید
گشته خورشید میان مژه‌هایت پنهان
تن سرما زده را لطف وجودت باید

با تو آرامم و خوشبخت و خیال آسوده
بی‌کسی‌های دلم با تو فراموشم هست
بی‌تو تنهایی و حسرت به دلم می‌ریزد
درد و غربت همه شب تنگ در آغوشم هست

زندگی را به نفس‌های تو محتاجم من
کنج آغوش تو از کل جهانم کافیست
با تو، خوشبخت‌ترین آدم دنیا بودن
قصه‌ای هست که در طرح لبانم جاریست

خضرالدین بحری

کلاغ ها از شهر گذشتند

کلاغ ها
از شهر گذشتند
وقتی
درسفره ی کسی
پنیری نمانده بود


ابوطالب احمدی

باز عاشورای دیگر در جهان بر پاشده

باز عاشورای دیگر در جهان بر پاشده
در میان غزّه شمر و حرمله پیدا شده

نی غلط گفتم که اینان بدتر از شمر و یزید
دستشان رنگین به خون طفل بی بابا شده

کشورِ غربی که او دم از تمدّن میزند
با جنایتکار صهیون هم دل و هم پا شده


تا که نسل مردمان غزّه از بُن برکَنَد
پا بنه برغزّه بنگر تا چه واویلا شده

صاحبان آنکه باشند ساکن آن سرزمین
یا به خون غلطیده یا آواره در صحرا شده

نه دگرنان است و آب و یا در آن درمانگهی
مانده اجسادی که در آوار ناپیدا شده

سازمانی از ملل داریم بر او مرگ باد
چونکه آن هم خادم و مزدور آمریکا شده

با تمام ظلم ظالم مردمان غزّه بین
در مصاف دشمنان چون کوه پا برجا شده

فتح آنان می رسد روزی که آن هم دور نیست
صبر و پیروزیّ آنان نزدحق امضاء شده

آنکه طعم تلخ سختی را چشیده ناصری
با تمام رنجها بار دگر آقا شده


علی نصرآبادی

بهار آمد عجب بوی خوشی دارد

بهار آمد
عجب بوی خوشی دارد
چه هوای مطبوعی
با هر قطره‌ ی باران
سروری می‌بارد
به خانه‌ی آوارم
پدیده‌ ی رنگین‌کمان
و گل های شگفت‌انگیز
بهبود می‌بخشد
به این روح خسته ام
و صدای پرندگان
که آواز می‌خوانند
این باد سحر
چه زمزمه ای دارد ؟
که گوشم را نوازش می‌کند؟
گویا مژده ی یار می‌دهند ..‌.


محسنه عزیز عرب