یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

وعده صادق

به وعده صادق قسم
که دل دشمنان باشد
پراز درد و غم،
به ناله ی کودکان بی پناه
غزه قسم،
به نور
هنگامی که می شکند
سکوت شب را
قسم
به مظلوم
درپسِ دیوارحصر
قسم
به کروز
که گوش دشمن را
کند کَر قسم،
تیر کمان آرشی ما
می برد
گلوی حرمله ها،،،
ماکه گفته بودیم
تنبیه می شوی،

ای صهیون که عمرت
رو به زوال است
خوی زشتت برهمگان
عیان است،
که شیطان از تو آموزد فتنه گری
در این ره تو از او
افسون تری،
چه اندیشه ای توباخود
داشتی؟
که به کنسولگری ما
موشک انداختی؟
مگرخبر نداری تو از عتبار این خاک
که دارد دلیرانی
غیور و بی باک،
که زادگاه باکری و شیرازی و طهرانی هاست
ذکر هر روزشان
یاد خدا ست،
در رگشان خون زاهدی و قاآنی و شیرودی هاست
مکتب شان
مکتب سلیمانی هاست،
حال غرش موشک‌ها را شنیدی؟
رقص نورشان در سما دیدی؟
موشک ها چون از فراز
کربلا گذشتند
آسمان دمشق و لبنان

پر از نور کردند
چو به گنبد آهنین رسیدند
پرده کفرت
ای صهیون
درهم دریدند،
گنبد آهنین ات فقط
تماشا می‌کرد
شعله‌های آتش
درنقب و نُواتیم
رانگاه می‌کرد،
گنبدت، همچون تو
دنبال پناهگاه می‌گشت
حق دارد
چون از ترس چشمانش
می بست،
ماکه گفته بودم
تنبیه می‌شوی،

به وعده صادق قسم،
به نور
هنگامی که هیمنه ی دشمن
درهم شکست
قسم،
زمین و آسمان همه ذکر اوست
باشدبامعبود
هم‌چون دوست،
اوشیر خداست و
خیبرگشا،
براستی که اوست
دست خدا،
ما جملگی در
صف اویم،
درشکوه و قدرت
به سان کوه یم،
ما که گفته بودیم
تنبیه می‌شوی

به فلسطین و صبر و استقامت
قسم
به جبهه بر حق
مقاومت قسم
به وعده صادق قسم
گر چپ نگاه کنی
تو به این پرچم،
از آسمان چون شهاب سنگ
بر سرت باریم
چندصدبرابر
آنچه تو فکر کنی
ما موشک داریم،
گفته باشم
که این بار
انتقام

میگیرم ،

رامین آزادبخت

تفسیر کن جهان را به ارتعاش کبوتر

تفسیر کن جهان را به ارتعاش کبوتر
و زیتون را به لهجه ی سپید
تا بهار فریم شود در ترجمان چهار فصل

 بدرخشد چشم وحشی
در اُردی بهشتِ شقایق
و  اضلاع خند گودتر شود
در شیار لب


تفسیر کن جهان را
به حجمی از نان و گرافیک عشق
که مردان امید اند در موازی ی چشمان
و مادران معجزه  به هندسه ی آغوش
در فانتزی کودک به تاویل رویا

الا شریفیان

هر بارکز در این خانه گذرکرد دلم

هر بارکز در این خانه گذرکرد دلم

لرزید تنم
نکند باز عاشق بشوم
دل که عاقل نمی شود

دل که مطیع من نیست
دل بی بند و باره
بی لگام و افساره

باید زود بروم
تا عطر گل سرخ این خانه
بی تابم نکرده
مستم نکرده
باید بروم


تا صدای پایی لرزه بر اندامم نینداخته
باید بروم
تا از این کوچه دلم گذر کند
اگر حالی باقی ماند
اگر ذهنم ابری نبود
خود را از زیر انبوه خاطرات
بیرون بکشم
نمی‌شود. نه نمی‌شود
باید عکس تورا از نظرگاه چشمانم
بردارم
چشمم به تصویر مهربانت
که می افتد
آرام آرام میشکنم و فرو میریزم

نازنینم چه کنم دست و پا گم کرده ام
خالی شده از خویشم
بیا مرا پرکن
پرکن از خودت .عشقت
با سلامی با کلامی
با شعری . سطری
حتی با صدای پایی


مسعود پوررنجبر

اگر شب چیره شد پنهان باید راه خود را رفت

اگر شب چیره شد پنهان باید راه خود را رفت
حتی در ورطه ی طوفان باید راه خود را رفت

مجال دلگشایی نیست در دنیای آدمها
اگر قلبت شکست گریان باید راه خود را رفت

به امید که بنشینیم،تا همراه ما باشد
سرانجام می روند یاران باید راه خود را رفت


نترس از اینکه عمرت را بی حاصل تلف کردی
که چون ابرهای بی باران باید راه خود را رفت

ببین آن بلبل خسته،هنوز مستانه می خواند
جهان این است تا پایان باید راه خود را رفت

مرا یک روز خواهد چید ،آن دستی که می کارد
چه فرقش باغ یا گلدان باید راه خود را رفت


فراموشت خواهند کرد،چنان کز هیچ می آیی
زیادت می برند آسان ،باید راه خود را رفت

نمی فهمم ،نمی فهمی جهان و ماجرایش را
به اجبار است یا خواهان باید راه خود را رفت


حسین وصال پور

امروز، کجا خواهم رفت؟

امروز،
کجا خواهم رفت؟
نمیدانم
همه چیز
با یادت هست ،
او هر صبح میاید
میگیرد دست مرا
می‌برد با خود...


مروت خیری

نیمکتِ غروب ویک غربتِ تنگ

نیمکتِ غروب ویک غربتِ تنگ
تصویرِ یخ زده ی من در حوضِ آبی پارک
کاج های کهنسالِ خسته از نصیحت و
بیدهای بی تجربه مغرور
گربه ای ترسان که از قفسِ شیر فرار کرده
پیچک هایِ بازیگوش
که از دیوار صاف بالا می روند
بچه گنجشکی کنجکاو وپُر سوال
که هربار می پرسد:زندگی چیست؟
ومن هربار پاسخ می دهم:
من نمی دانم.


آزاده قاسمی