یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از ذوق ِاولین دیدار

از ذوق ِاولین دیدار
در مسلخِ بی دردها
رقصیدم
با نگارهایِ خَمّار
از شاخه ی شکوفه ی گیلاس
گرفتم
سراغِ کوچه یِ دیدار
چشم دوختم
بر پیچ ِ انتظار
از طلوع ِ مهرِ خورشید
تا غروبِ احتضار
نیامدی
احساسم
به باخت
کرد اقرار
و اشکِ لحظه ی آخر
تلنگری بود
بر قامتِ اقتدار


رقیه صدفی

قهرمانی شدم از هوش و نفس افتاده

قهرمانی شدم از هوش و نفس افتاده
وسط معرکه ی عشق تو پس افتاده

مرغ زیرک نشدم، تاب ندارم هرگز
بی تحمل شده در کنج قفس افتاده

عشق را با تب دستان تو می سنجیدم
دانه بر چیده و در دام هوس افتاده


تهِ آئینه کسی دل به پریدن می داد
در قفس اوج گرفته، و سپس افتاده

فکر کردم به هوایت پر و بالی بزنم
توی جولانگه سیمرغ مگس افتاده

محمدحسین ناطقی

مرا ببخش که من آخرین گناه توام

مرا ببخش که من آخرین گناه توام
سیاه‌کارترین مرد روسیاه توام

به ذهن کوچک زن‌های شهر شاهینم
ولی کبوتر غمگین بی‌پناه توام

چقدر حوصله شاعرانه‌ام تنگ است
که عاجز از غزل غربت نگاه تو ام

بپرس حال مرا گاهی از خودم لطفاً
و من سریع بگویم که روبه‌راه تو ام

تو مهربانی شاهان قصه‌‌هایی، من
یگانه عضو ستم‌ دیده در سپاه تو‌ ام

مرا ببخش و مسوزان فرشته‌ی کوچک
به اشتباه اگر در مسیر آه تو ام


احمدجاوید انوش

گشته دل تابوت گرم آرزو های نهان

گشته دل تابوت گرم آرزو های نهان
می برد هرناله اش وجدان دوران را توان

موج نافرمان خواهش پرهیاهو جان به کف
می زند ناقوس مرگ معرفت را بی زمان

سوت کوراست کوچه ها،خالی زاحساس قشنگ
در غروب تلخ شادی ،سینه ها آتش فشان

آسمان راغم گرفته از شب دریوزگی
چون که وحشت آفرین است سردی دل مردگان

فصل هوشیاری رسیده ،صبح بیدار ی ،بگو
خفته در پستوی خود خواهی نگاری بی نشان

رقیه محمدزاده ماکویی

در مسیر سرنوشت

در مسیر
سرنوشت
چشمان سیاهت
روشنی قلبم
و چراغ آرزوهای من است
تو نه سَرابی
نه کویر
تو خودِ خود
چشمه ی جوشانِ عشقی


معصومه بهرامی پور

تاب نیاوردی2/2

تاب نیاوردی
حق داری
این سراشیب هیجان ندارد
بامن قدم زدن
فقط می ترساندت
نه
اصلا چرا قدم بزنی
نیاز من
بی نیازی تو
به هم نمی آید
آرامش
تو
واین همه تشویش
این همه آشوب
دریایی که فوران میکند
درست مثل آتشفشان
به هم نمی آیند
تصورکن
دیروز من همان جا بودم که تو ایستاده ای
امروز
موج
تلاطم
آتش فشانی
درمن است
حتی نمی بوسمت
نسوزی
وگرفتار گرداب نشوی
فقط نگاه کن
چقدر
موج
واین فوران
ازآنجاکه توهستی زیباست
نقاشی ت رابکش
دوستت دارم
جلو نیا..

ابوطالب احمدی