یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گم شده چشمان زیبایت به جمع اشک وآه

گم شده چشمان زیبایت به جمع اشک وآه
چون پریشان گشته دل از حسرت هریک نگاه

لنگ می گردد چو سنگ آسیاب خانه ها
سفره ها شرمنده ی یک نان خشک سرپناه

کودکی آواره گشته در خیابان های غم
تا بخندد چرخ دنیای تباهی قاه و قاه

شهر دل خالی شده از مهربانی های ما
کوچه ها یش خسته از تاوان سخت اشتباه

گشته هم ناله به چشمان سیاهت این قلم
کاش میشد اهل دل را چاره ای ازاین گناه


رقیه محمدزاده ماکویی

مرا از من گرفتی با دو چشم خیس باران

مرا از من گرفتی با دو چشم خیس باران
چرا کردی به جانم قصد کشتن را تو اسان

نیازم را چه حاجت بوده بربازار گرمی
مگر رازم نکرده چشم هشیارت نمایان

ترا من چون طبیبی برسر بیمار دیدم
ندانستی دلم باشد دچارت مست ونالان

چه شبها آمدم کویت به دلداری شتابان
مگو آماده کردم صحنه بر روی خیابان

به قلبم وعده دادم تا که مجنونش نخوانم
نگفتم عشق لیلا درد دارد بس فراوان

به دستم شاخه گل خندان شده ،دارد پیامی
چرا از من گرفتی تو دو چشم خیس باران


رقیه محمدزاده ماکویی

گشته دل تابوت گرم آرزو های نهان

گشته دل تابوت گرم آرزو های نهان
می برد هرناله اش وجدان دوران را توان

موج نافرمان خواهش پرهیاهو جان به کف
می زند ناقوس مرگ معرفت را بی زمان

سوت کوراست کوچه ها،خالی زاحساس قشنگ
در غروب تلخ شادی ،سینه ها آتش فشان

آسمان راغم گرفته از شب دریوزگی
چون که وحشت آفرین است سردی دل مردگان

فصل هوشیاری رسیده ،صبح بیدار ی ،بگو
خفته در پستوی خود خواهی نگاری بی نشان

رقیه محمدزاده ماکویی