یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای فکرِ فیلسوف من به یونان تو

ای فکرِ فیلسوف من به یونان تو
آتن شدی که زاده شوم در جهان تو

سقراط سینه ی منی در شام آخرم
تلخی شعر مرا ,گواه شوکران تو

عشق تو پله ایست به دیواره ی امید
ترسم بیفتم آخرش از نردبان تو

کشتی کفرشدم ,دل می زنم به آب
غرقم اگر به داد من نرسد بادبان تو

آنقدرگریه کرده ام که شاید اشک مرا
دریا کند به دامن مازندران تو

بیتو جنون میزند به سرِسرنوشت من
لیلائیم که قیس شد در امتحان تو

هردو شدیم دشتی خوانان دشت غم
فایز ز داغ پری و الهام ز هجران تو

هم مشربی کجاست,که پیکی زنم به پیک
بالا زنیم جاممان را به یادِمانِ تو

در بر گرفت دیگری مرا به عشق و, آه
آمد بدر از نهان و نهادم به جان تو

کی خواب می رود سرم بر شانه ی کسی
کین سر سپرده ی تو باشد و ازان تو

روزم کنار دیگری سر می شود ولی
شب را چگونه سر کنم؟ بی بازوان تو

شیرین نبود ای خسرو خوبان من
هر جا که بوسه ای زدم جز بر لبان تو

یخ میکند نوشیدنی های نگاهم ولی
دبش است و داغ چای دلم در استکان تو

عشق تو آرش آرامشم اگر شود
سامان دهد مرز مرا تیر و کمان تو

بلبل به بغض بازوی گل را گرفت و گفت
کای گل نه خار است لایق امتنان تو

من نیز شاخه ی شعرهایم شکسته شد
با یاد تو و شعرهای باغ دهان تو

الهام امریاس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد