یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سحر چشمانِ تو بر سحر قلم چربیده

سحر چشمانِ تو بر سحر قلم چربیده
هرکجا حرفِ تو شد قلب و دلم لرزیده
دو سه پیمانه ز معجونِ نگاهت خورده
هرکه او دور سرت خنده‌کنان گردیده


صادق ستوده نیا

چه می‌پرسی ز حالم،

چه می‌پرسی ز حالم،
سکوتم من،
که در عمقِ گلوی ایوب‌،
بغض را حلق‌آویز کرده‌ام،
مباد تا اشکی ناخلف، اخبارِ نهانیِ دل را دزدکی از گوشه‌ی چشم نشت دهد...
سکوتم من،
که خیره‌سرانه لب‌های بلبل را پیش از بهار به‌هم دوخته‌ام،
مباد تا ز آواز مسکرش، باغبان بلغزد...
سکوتم من،
سنگِ صبر را نهاده‌ام در آغوشِ شیشه‌ی جنون
مباد تا بستیزند...
آرمیده در آغوش هم، با هم آمیزند، سکوت می‌سازند... سکوت...
سکوتم من...


صادق ستوده نیا

تسبیح به یک دست و دگر دست دراز است

تسبیح به یک دست و دگر دست دراز است
نامش پی هم خوانم و او جان همه ناز است
دست من و دامان و دل و گوشه‌ی ابرو
آن تیر کجا آمد و رفتش همه راز است
امید که آن بند قبا و گره‌ی گوشه‌ی ابرو
دل بیندشان هردو به یک اندازه باز است
گر لعل لبش را و اگر زهر زبانش
هر یک بشود قسمت ما جمله نیاز است


صادق ستوده نیا