ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مستانه و غرقِ در خیال
دویدم سویِ بیشه و دشت,
اَبرها ترانه میخواندند,
تُندَر ؛ سمفونیِ باران را فریاد می زد....
یک قطره باران,
رویِ گونه ام نشست,
آهسته و آرام,
دستِ نوازشش را بر روح و جانم کشید...
و من سر مست و عاشقانه,
دل به عشقِ بی ریایش سپردم....
سیمین دانشمند پور
جاذبه ی چشمانت
کهکشانِ دنیای من است
دنیایی پر از ستاره هایِ درخشان و پر نور
که وصفش در واژه ها نمی گنجد،
تنها با جاذبه یِ چشمانت میتوانم
تا فرا سویِ زمان سفر کنم...
سیمین دانشمندپور
نمیدانم!
صدای باران
قدمهایِ تندِ عابران...
خیابانِ خیس
مردمانِ در گذر
همه سر در گریبان...
به چه می اندیشند؟!!
نمیدانم!
شاید یکی به دردهایش،
دیگری به دوری از پاره ی تنَش.
رهگذری را دیدم...
اشک هایش
هم سویِ باران شده بود...
شاید در فراقِ معشوقِ سنگدلی
که رهایش کرده بود،
از کنارش رد شدم
آهِ عمیقی کشید...
دردِ عشق بود...؟!
نفرت...؟
دلتنگی؟
نمیدانم...!!!
سیمین دانشمندپور