ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دزدید مرا چشمت در حادثه ای ساده
برخورد دوتا دل بود در پیچ و خم جاده
سردرد بدی دارم بی هوشم و بیمارم
انگار که جادوگر یک سیب به من داده
وقتی که حواسم را از کاسه ی دل بردی
دیگر چه خبر دارم از شاه و پریزاده
فرمان بده طوفان را تا موج به رقص آید
تو ساحل موسیقی من قایق آماده...
از پشت کمینگاهت بیرون بزن ای زیبا
تصویر تو در حوض کاشی دل افتاده
سیده پروا ربیع زاده
دست هایت تا مرا از یاد برد
برگ های خشک من را باد برد
شب وزید و جنگل بادام را
دستهای خونی جلّاد برد
ماه من با ابرهایت خو بگیر
ماهی ات را تور یک صیّاد برد
گردبادی می گذشت از کوچه ها
با خودش هر آنچه را آزاد ... برد
ای مترسک زحمتت کم شد، ببین؛
کشتزار شادی ام را باد برد
سرزمین پادشاه عشق را
لشکری در جنگ استبداد برد
توی شهر قصه پیچیده است این:
یک عروس مرده را داماد برد
سیده پروا ربیع زاده
شبیه سرقت از موزه، تماشای تو ممنوع است
و مثل باغ یک روزه ، تقاضای تو ممنوع است
تمام مردم دنیا، از آغوش تو برخوردار
برای من ولی لمس سراپای تو ممنوع است
هوا خوب است و این قایق به دوریّ تو محکوم است
از این صخره از این ساحل، تمنای تو ممنوع است
دوباره می وزد پاییز و میترسم از این سرما
بگیرد جان عشقم را که گرمای تو ممنوع است
همیشه توی این فکرم که باید غیرقانونی
شبی از مرز تو رد شد که ویزای تو ممنوع است
سیده پروا ربیع زاده