یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم

به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را
دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم

مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل
هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم

نه مثل ساحران پستم نه چون پیغمبران والا
عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم

دل از بیهوده گردی‌های سابق کندم و چون گرد
به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

سجاد سامانی

بخند؛ بیشتر و بیشتر که خندۀ تو

بخند؛ بیشتر و بیشتر که خندۀ تو
دلِ مرا که اسیر غم است، شاد کند!

#سجاد_سامانی

کجایی ماهی آرام در آغوش اقیانوس؟

کجایی ماهی آرام در آغوش اقیانوس؟
به من برگرد! این دریای غم لبریز دلتنگی است

اگر چیزی به دست آورده ام از عشق، می بخشم
غزل هایی که خود سرمایه ی ناچیز دلتنگی است

نسیمی شاخه هایم را شکست و با خودم خواندم:
بهار با تو بودن ها چه شد؟ پاییز دلتنگی است

" سجّاد سامانی "

یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن

یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن

آری، به آه گاه به گاهی بسنده کن

 

درد دل تو را چه کسی گوش می‌کند ؟

ای در جهان غریب ! به چاهی بسنده کن

 

دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد

از دوردست‌ها به نگاهی بسنده کن

 

سرمستی صواب اگر کارساز نیست

گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن

 

اهل نظر نگاه به دنیا نمی‌کنند

تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن

 

سجاد سامانی